«هیچگاه شوالیه نخواهم شد»
راهنوا- «علی رهبری» از روزهای پایانی سال گذشته که به ایران آمده بهعنوان رهبر ارکستر سمفونیک تهران و همچنین مدیر هنری این ارکستر و ارکستر ملی فعالیت میکند. با همه حواشی که برخی نوازندگان پیش آوردهاند او هنوز بر سر برنامههای خودش مانده و قصد دارد ارکستر را به سطح جهانی نزدیک کند.
تاکنون برخی رسانهها درباره برنامههای این رهبر ارکستر جهانی در ایران با او گفتوگوهایی داشتهاند و خودش هم در نشستهای خبریاش توضیحات زیادی پیرامون این موضوع ارائه کرده است. بنابراین تصمیم گرفتیم با او گفتوگویی متفاوت داشته باشیم، از خودش حرف بزنیم و روزهایی که موسیقی جادویش کرده است. از اینکه چرا در دنیا او را با نام الکساندر میشناسند و اینکه آیا حاضر است روزی جایزه شوالیه را دریافت کند یا همانطور که حسین علیزاده را از گرفتن آن نهی کرد خودش هم دست رد به سینه فرانسویها میزند. خلاصه آن که در این گفتوگو با ابعادی از شخصیت علی رهبری آشنا میشوید که در دیگر مصاحبهها با آن مواجه نشدهاید.
-شما سالهاست در کشورهای مختلفی زندگی و ارکسترهای متعددی را رهبری کردهاید، یعنی سالهاست به زبان فارسی صحبت نکردهاید. به همین دلیل خیلی عجیب است که فارسی را بدون هیچ لهجهای حرف میزنید.
راستش من این موضوع را میگذارم پای اینکه خیلی خوششانس هستم. چون طی این سالها به هفت زبان در کشورهای مختلف حرف زدهام و هیچ کدام هم فارسی زبان نبودهاند. من در بروکسل شش سال فرانسوی حرف میزدم و شش سال هم هلندی حرف زدم.
پنج سال در مالاگا رئیس بودم و اسپانیایی حرف میزدم. سالها در لندن اپرا رهبری میکردم و انگلیسی حرف میزدم. در اتریش و آلمان هم که زندگی میکنیم و حرف میزنیم. این است که تمام مدت مشغول زبانهای دیگر بودهام. همسرم هم ایرانی نیست و خیلی کم فارسی بلد است. بچههایم همچون مادرشان فارسی بلد نیستند و خیلی فارسی نمیفهمند، اما در هر صورت فکر میکنم هر چه به خاطر دارم مربوط به سالهای کمی است که در ایران زندگی کردهام.
-موسیقی جادوگر است. این را همه کسانی که از جایی مسحور جادوی موسیقی شدهاند باور دارند. میخواهم ببینم این جادو از چه زمانی شما را با خودش همراه کرد؟
فکر میکنم از پنج سالگیام بود. البته من این شانس را داشتهام که با موسیقی اصیل ایرانی شروع کنم. پنج ساله بودم یک بنایی در خانه ما کار میکرد. اسمش اوستا عزیز بود، وقتی شبها مینشست چپق بکشد، کنارش مینشستم و با سینی برایش ضرب میزدم و او هم آواز میخواند. بعد از مدتی گفت من باید برای این بچه یک دایره بخرم که روی سینی نزند. دایره را خرید و من هم با علاقه آن را مینواختم، خیلی طول نکشید که گفتند یک آقای نوری نامی هست که ویلون درس میدهد و از شاگردان استاد صبا هم بود. مادرم مرا نزد او برد تا ویلون یاد بگیرم. به این شکل وارد موسیقی ایرانی شدم. بعدها هم که به هنرستان موسیقی راه پیدا کردم و پیانو و ویلون غربی زدم. با وجود اینکه مادرم خیلی وارد نبود اما آدم با استعدادی بود و تشویقم میکرد.
-قبول دارید برخی اتفاقات انگار جزئی از سرنوشت ماست؟
درباره این موضوع چیز زیادی نمیدانم، اما میدانم مادر میتواند خیلی روی یک بچه اثر بگذارد. فکر میکنم من خیلی شبیه مادرم شدهام. سرنوشت تکلیفش معلوم است اگر هست که هست و اگر نیست هم نیست، نمیشود کاری کرد. برای همین است که نمیدانم آدم باید به سرنوشت اعتقاد داشته باشد یا نه. اما اگر نگاهمان به سرنوشت ما را به اینجا برساند که چه تلاش بکنیم و چه نکنیم مهم نیست چون همه چیز از پیش تعیین شده اتفاق خوبی نیست. خیلی بد است که از بچگی تصورها بر همین اساس پیش برود چون در این صورت بچهها با خود میگویند فرقی نمیکند من چه کار کنم، چون سرنوشتم مشخص است. من فکر میکنم نباید زیاد به سرنوشت فکر کرد، به نظرم یک پدر و مادر میتوانند بچه را به یک راه درست و حسابی ببرند و استعدادش را تشویق کنند.
-شما پس از سالها به ایران آمدید و ارکستر را رهبری کردید. کمی درباره تفاوتهای رهبری ارکستر در ایران و دیگر کشورها توضیح دهید.
تجربه من در ایران مربوط به قبل از پیروزی انقلاب است، اما من شانس این را داشتهام که در دنیا بیش از ۱۲۰ ارکستر را رهبری کنم. شش جای مختلف مدیر هنری بودهام. اما با همه این تجربهها و با همه مشکلاتی که در ایران با آنها روبهرو هستیم میتوانم بگویم فرق زیادی با هم ندارند و همه مشکلاتشان یکی است. کار یکی است و حتی مسائل اخلاقی را هم که بعضی میگویند ایرانیها ایرادات زیادی دارند، قبول ندارم، چون همه جای دنیا همینطور است. مشکلات در همه جای جهان وجود دارد، اما در ایران حساسیتها بیشتر است و به تبع آن انتقادها هم بیشتر میشود. البته من میخواهم در ارکستر این حساسیتها را از بین ببرم چون با زیادی حساس بودن هیچ چیزی درست پیش نخواهد رفت.
-پیش از اینکه ارکستر سمفونیک دوباره فعال شود برخی اعضای آن کمکم فکر مهاجرت افتاده بودند. اگر همین امروز این دوستان نزد شما بیایند و درباره مهاجرت مشورت بخواهند به آنها چه میگویید؟
آقایی رفته اتریش. به او پیغام دادم که خوب حواست را جمع کن، داریم در ایران کاری میکنیم که مطمئنم به جای خوبی میرسد. ممکن است در ایران امکانات بهتری داشته باشی تا آنجا. اگر این دوستان هم به من مراجعه کنند همین جملات را خطاب به آنها خواهم گفت. ضمن اینکه هر ایرانی که خارج از کشور کار و زندگی کند هم از شرایطش راضی نیست، اما اگر کسی قصد داشته باشد برود هم باید خودش تصمیم بگیرد. البته مطمئن هستم پس از رفتنشان وقتی شرایط خوب ارکستر سمفونیک را ببینند باز میگردند. اطمینان دارم تا شش ماه آینده هنرمندان ایرانی زیادی به کشور برمیگردند. البته من نیامدهام که بمانم، مدیر هنری اصلا ماندنی نیست. شرایط را درست میکند بعد خودش هم میآید رهبری میکند.
–
یعنی میخواهید بگویید رضایت یک امر نسبی است و مهم نیست در چه کشوری زندگی کنیم.
دقیقا منظورم همین است.
-با توجه به تجربهای که سالهای قبل برای رهبری ارکستر سمفونیک داشتهاید و همچنین مسائلی مانند تعطیلی ارکستر و… فکر میکنید میتوانید ارکستر را به شرایط مطلوبی برسانید؟
صد درصد. باید این اتفاق بیفتد. اگر نشود این آخرین فرصت است و دیگر نمیشود. چون الان تمام امکانات هست، من هستم که شغلم این بوده و معاون وزیر هست که دوست دارد این کار انجام شود. آقای جنتی، وزیر ارشاد هم پشتیبان کار است. همه ایرانی هستند و با علاقه ارکستر را پشتیبانی میکنند. در این شرایط اگر به جای خوبی نرسیم تقصیر من است. ما باید به سطح جهانی برسیم.
-رسیدن به جایگاه رهبری ارکستر کار نسبتا دشواری است. چه برنامهریزی برای رسیدن به این جایگاه داشتید؟
من اصلا نمیخواستم رهبر ارکستر شوم. میخواستم آهنگساز بشوم. همه میدانند در نوزده سالگی قطعاتی نوشتم که هنوز هم از قطعات قوی ایران است. قطعه «نوحهخوان» من برای ویلون با ارکستر هنوز از قطعات قوی است. واقعیت این است که من نمیخواستم رهبر ارکستر شوم، اما افتادم در این مسیر… .
-یکی از موضوعاتی که تاکنون حواشی برای شما داشته این است که در دنیا شما را با نام مایسترو الکساندر میشناسند. بد نیست کمی هم این درباره توضیح دهید.
بارها درباره این موضوع توضیح دادهام. وقتی که سه سال قبل از انقلاب از ایران رفتم برنامهای برای بازگشت نداشتم و بعد از دو مسابقه بزرگ افتادم توی غلطک بینالمللی شدن. آن زمان از من خواستند یک اسم برای خودم انتخاب کنم. آن موقع اسم علی فقط یک بوکسور بود، میگفتند اسم علی به کاری که تو انجام میدهی نمیخورد، اما خودم فکر میکنم علی اسم خیلی قشنگی است و از زیباترین اسمهای دنیاست، اما وقتی قرار شد نام مستعار انتخاب کنم دیدم مادرم همیشه شخصیت اسکندر را دوست داشته و در اتریش هم یک اسم معمولی است. این اسم را آن موقع گذاشتند و ماند. هنوز که هنوز است مینویسند علی الکساندر. به عقیده من که اسم مستعاری بوده و مانده و رسمی شده ولی من همه جا به اسمم و ایرانی بودنم افتخار میکنم و آنها را با خود دارم.
-با توجه به نظریاتی که درباره جایزه شوالیه دارید و آقای علیزاده را هم از دریافت آن نهی کردید، اگر روزی بخواهند به خودتان جایزه شوالیه بدهند چه تصمیمی میگیرید؟
من همان کاری را میکنم که آقای علیزاده انجام داد. من سه جایزه بزرگ هنری از اسپانیا، چک و بلژیک گرفتهام. در واقع این کشورها بالاترین جایزه هنریشان را به من دادند. فرانسه هم بزرگترین جایزه هنریاش را به من بدهد میپذیرم ولی شوالیه را نه. اگر شوالیه یک جایزه هنری است آن را بدهند به دوستان فرانسویام که سطح خیلی بالایی هم دارند!
-شما موافق این موضوع هستید که شوالیه یک جایزه سیاسی است؟
بله، اما با این حال آن را به هر ایرانی بدهند استقبال میکنم. من گفتم فقط حسین علیزاده آن را نپذیرد. افراد دیگر هم هر وقت به جایگاه و درجه علیزاده در هنر رسیدند به آنها چنین توصیهای خواهم کرد. البته فکر کنم تعداد چنین افرادی خیلی کم است.
زینب مرتضاییفرد
منبع: موسیقی ایرانیان
نظرات