هشت جنازه برابر است با چهار قطعنامه کنگره
راهنوا- رمی کنزی «Remi Kanazi» یکی از شاعران فعال در نیویورک است که تمامی فعالیتهای هنری خود اعم از شعر و داستان خود را معطوف و منحصر به مصائب موجود در کشورهای اسلامی قرار دادهاست. در آثار او اشعار مختلفی برای دردها و مشکلات جهان اسلام دیده میشود، مشکلات عراق، افغانستان، مسلمانان در مناطق مختلف اما در میان این اشعار، «فلسطین» موضوع محوری است.
چندی پیش او از کتاب جدید خود به نام «بیعدالتی شاعرانه» (poetic injustice) نیز رونمایی کرد که مورد توجه بسیار از منتقدان و هنرمندان قرار گرفت.
کتاب «بیعدالتی شاعرانه» شامل 51 عدد شعر است. نام برخی از اشعار او اینچنین است: «نجلا، من سیاسی نیستم»، «گفته نشده، نوشته نشده»، «هارمونی دینی»، «مثل گاندی، مثل مارتین»، «یک نامه»، «شعری برای غزه» و «خانه».
او همچنین اشعار جدیدی را در این کتاب منتشر کرده است، که ترجمه یکی از اشعار او در این کتاب به شرح ذیل است:
من هیچوقت مرگ را نمیشناختم تا وقتی که بمباران کمپ آوارگان را دیدم
گودالهایی که با مچهای پا و سینههای پارهپاره پرشدهاند
اما هیچ نشانهای از یک صورت نیست، فقط فریاد محو تصور میشود
من همچوقت درد را نمیشناختم
تا وقتی که دختری 7 ساله دست من را چنگ زد
با چشمان قهوهای خودش به من خیره شد و منتظر جواب بود
اما من جوابی نداشتم
من نفسی ساکت و قلمهایی خشک در جیب خودم داشتم
قلمهای که نمیتوانند صفحات درک یا حل و فصل را پر کنند
او در دست دیگرش کلید خانه مادربزرگ خود را نگاه داشته بود
اما من نمیتوانستم در سلولی که برادر بزرگترش را در قفس کرده بود، باز کنم
آنها میگویند ما آرزوهای بچگانه را مانند تیروکمان میبینیم
یک هنرمند
خانههایی را در جایی میساخت که کسی در آنجا نمیساخت
و وقتی او افتاد، ساکت بود
یک تیر با کالیبر 50 گردن او را پاره کرده بود و تارهای صوتیاش خُرد کرده بود
او بسیار به دیوار نزدیک بود
چکش او باید اسلحهای بوده باشد
او باید در اصل یک سلاح بوده باشد
تجاوزی برای حل و فصل مسئله تپهها و جمعیتها
دخترش آنجا بود که ریاضی را یاد گرفت
هفت انفجار؛ هشت جنازه
برابر است با چهار قطعنامه کنگره
هفت هلیکوپتر آپاچی؛ هشت روستای فلسطینیان
برابر است با سکوت و دومین نکبت
نرخ تولد ما منهای نرخ تولد آنها
مساوی است با یک دریا و 400 روستا که دوباره ساخته شده است
یک دولت و دو ملت … و آن دختر نمیتوانست گریهاش را قطع کند
هیچوقت انقلاب یا معادله برابر را بلد نبود
اشکهایی که به روی کاغذ میافتاد با سرانگشتانش
دخترک دنبال پاسخ میگشت
اما فقط معلمانی داشت
دخترک به بالای سرش و آسمان نگاه کرد و دید که ستارههای داوود با فجیعترین شکل همهچیز را با موشکهای Hellfire تخریب میکنند
دخترک به کلمات گذشتهاش و خاطرات آخرین آغوش پدرش وقتی برگردد و بیافتد فکر میکرد
اکنون وقتی که شهرک تقسیم و تسخیر میشد دخترک داشت از چاه آب آلوده برمیداشت
و قاتلان پدرش در ساحل کنار همنژادهای اروپایی خود نشسته بودند
در زمانی که دخترک به کلمات فکر آنها را به گذشته فکر میکردند
گذشتهای زشت و ناپسند و همراه با سردرگمی
دخترک گفت: اینجا زمین ماست
او دختری هفت ساله است
دخترک گفت: اینجا زمین ماست
دخترک نیازی به کتاب تاریخی و یا معلم ندارد
او این دیوارها، این آسمان و کمپ آوارگان خودش را دارد
او معادله برابر را بلد نیست
اما او قلمهای خشک من را دید
و منتظر پاسخهای من نماند
فقط کلید مادربزرگش را گرفت… بدنبال جوهر میگشت
منبع: خبرگزاری تسنیم
نظرات