فلسطین یک شعر بیگناه
راهنوا – بزرگترین کاری که کرد نوشتن بود و تعهد هنری اش به سرزمینی که مشهور است به مقاومت و ایستادگی در برابر تانک و تاریخ.
مردمش شاعرانه با اندیشهای میجنگند که هیچگونه اخلاق مداری و حس انسان دوستانهای در خود ندارند. این جنگ شاعرانه و به دور از نگاه بی ارزشی قابل ستایش است.
مردم این نویسنده با سنگ به جنگ گلولههایی میروند که گلهای مادران را در زیست طبیعت خاموش میکند و اشکهای این زنان، سرزمین فلسطین را آبیاری میکند تا نخل صلابت و شجاعت زنده بماند و آیا نباید برای هنرمندان متعهد این زندگی در اغماض نباشد؟
صدای شعر در هر جایی شنیدنی است و به سخن پل والری: شعر نتی است که خواننده مینوازد.
یکی از این خوانندگان اپرای کلمات، محمود درویش است که سرزمیناش را آبستن واژههای مقاومت میبیند.
من شاهد کشتارم
و شهید جغرافیا
من زادۀ واژه های ساده ام
ریگ سنگ را بالها دیدم من
شبنم را جنگ افزار ها دیدم من
آنگاه که در قلبم را فروبستند
و نقاط بازرسی در من به پا کردند
و رفت و آمد را منع
قلب من کوهی شد
و دنده هایم پاره سنگ
و قرنل بردمید
و قرنل بردمید
اخلاق شاعریش دنیای انسان بود و خواستار رستگاریش برای کشور، انسانهای آزادهای بودند که نمیخواستند به سادهگی طلوع و غروب خورشید خاکشان را از نقشه جغرافیا پاک کنند.
شاعر همزمانی که نگران آینده است به آینده هنر در این خاک هم میاندیشد.
در شعری سروده است:
خسارت های روزانۀ ما:
دو… تا هشت شهید
و ده مجروح
و بیست خانه
و پنجاه درخت زیتون
به اضافۀ خللی
که در بنیاد شعر ونمایش و نگاره های نا تمام خواهد افتاد.
هر شهید را یک اثر هنری ناب میدانست که بیوقفه یک اخلاق و تربیت تعالی دارد؛ چرا که شهیدان با ارزشترین نگارخانه تاریخ را به نمایش میگذارند.
پیرامونِ زندگانیاش را زیست کرد، مگر نه اینکه هنرمند باید با زیستاش اخت شود تا صدایش را گیراتر بشنوند؟!
پیرامونی از خون و جنگ و مادران داغ دیده و درختهای زیتونی که هر روز بیشتر از روز قبل به ریشههایشان گلوله میخورد.
در بخشی از شعراش میخوانیم:
سلام
ترانه خوانی زندگانی ست
این جا،
پیرامون زندگانی،
بر تار خوشه ها.
هنراش ترس نمیشناسد، برای خودش حرف دارد مثل جوانان میهناش که حرف دارند و نمیخواهند انسان نابود شود، نمیخواهند راستی به راحتی بمیرد .
این جوانان در برابر این حرف، گلوله در سینههایشان و اندامهایشان، همانند درخت زیتون رایحه خوش شجاعت میدهند و ایستادگی.
در بخش پایانی شعراش سروده است:
هر آن نرگسی که در توست،
خواستار توست،
حال آنکه در پیرامونت
هیچ دیواری پناهت نیست؛
از این شب آشوبی.
شب آشوبی که از او دم میزند زندگیاش است که در خمپارهها و گلولهها هر روز پیرتر میشود و به خود برای این پیری می بالد، این بالندهگی سرافراز است و به سادهگی به دست نمیآید.
محمود درویش را باید از آن دسته شاعرانی دانست و تلقی کرد که نگاه شاعرانهاش به ساحت انسان است و جهانش و جهانبینیاش شجاعت انسان است و هر انسان شجاعی در طول تاریخ پای سخن بر حقش ایستاده است حتی اگر…
تنهایی محمود درویش به آن معنانیست که میهن مادریاش را هم تنها گذاشته باشد در واقع او استعارهای از هم نسلانش و هم میهنانش است که تنها در برابر اندیشهای سر به گلوله میسپارند.
مسافری در اتوبوس می گوید
نه رادیو، نه روزنامه های صبح،
ونه قلعه های روی تپه ها،
می خواهم گریه کنم!
راننده می گوید «تا ایستگاه منتظر بمان،
و آنگاه به تنهایی گریه کن؛
هر چه می توانی!»
یا در جایی خودش را به گونهای شاعرانه استعاره مییابد برای آموختن آزادی به مردم اش:
از خیابانی پهن میگذرم
سمت دیوار زندان قدیمی ام
و می گویم: «سلام برتو،
معلّم اول من
در دانش آزادی!
حق با تو بود؛
شعر بی گناه نبود!»
سرزمین فلسطین یک شعر بیگناه است که به قول شاعر فلسطینی در خوانشی متفاوت از شعر، هیچکس از دفاع تن در نمیدهد و شانه خالی نمیکند.
کدام یک از ما
ازخطوط چهره اش دست شست؟
منبع : تسنیم
نظرات