«ادبیات انقلابی» یا «انقلاب ادبی»
راهنوا- انجمن آثار و مفاخر فرهنگی به مناسبت بزرگداشت قیصر امینپور، زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی این استاد فقید و شاعر نامدار را منتشر کرده که در این کتاب گفتوگویی با قیصرامینپور آمده که در ادامه میآید:
آقای امینپور شما به عنوان استاد دانشگاه تهران، وضعیت ادبیات معاصر را در دانشگاهها چگونه میبینید؟
بعد از دورهای که به پیشنهاد بعضی از استادان و از جمله دکتر شفیعی کدکنی در برنامه درسی دانشگاه، ادبیات معاصر نیز گنجانده شد، فضایی باز شد که در مقابل 140 واحد ادبیات کلاسیک فارسی، لااقل چند واحد هم دانشجویان ادبیات معاصر بخوانند. یعنی بفهمند که دردوره جدید چه کارهایی شده است و یا ادیبان ما چه حرفی برای گفتن دارند. الان در دانشگاهها چهار واحد ادبیات معاصر تدریس میشود که دو واحد شعر است و دو واحد نثر. دو واحد هم نقد ادبی داریم که میشود این را هم به ادبیات فارسی معاصر ربط داد. به این دلیل که هم ما میتوانیم تاریخچه نقد ادبی و پیشینه آن را در ادبیات ایران و جهان بررسی کنیم، تابرسد به رویکردها و رهیافت نقد ادبی و نظریه ادبی امروز که دانشجویان با این مباحث آشنا بشوند.
این چیزی است که در طول تاریخ ادبیات ما، نظریه ادبی نداشتیم، هم چنان که نقد ادبی نداشتیم. منتقد ادبی داشتیم، بر اساس ذوق شخصی یا معاییر و ارزشهای کلاسیک، مثل شمس قیس و دیگران که نقد بلاغی میکردند، زیباشناسی را نقد میکردند و گاهی نقد اخلاقی میکردند، اما بیشتر نقدها ذوقی بود. امروز که این بحثها گسترش پیدا کرده، با یک یا دو واحد هم نمیشود سر و ته قضیه را هم آورد. این دو واحد هم میتواند باعث آشنایی با رگههایی از این رشتهها بشود.
تا دانشجویان بتوانند بعدها خودشان بسته به ذوق خودشان آن را اداره بدهند، چون تحقیقات ادبی ما در شعر و داستان بیشتر تکرار بود. هم در تذکرهها هم در کتابهایی که پایههای نقد ادبی را مطرح میکردند. در این کتابها هیچ نگاه منسجمی به شعر و مقوله ادبیات نیست، این چیزی است که شدیداً ادبیاتیهای ما به آن نیاز دارند، برای این که بتوانند حرف تازهای بزنند، با وجود این همه منابع و متون کلاسیک که داریم، چرا حرف تازهای گفته نمیشود؟ برای این که شیوههای جدید نداریم، روشهای تحلیل و بررسی نداریم.
آیا تدریس دو واحد شعر و دو واحد داستان در دانشگاهها کفایت میکند که دانشجویان را با ادبیات معاصر آشتی بدهد؟
قیصر امینپور: اصلاً کفایت نمیکند. این فقط میتواند به عنوان آموزش الفبای ادبیات معاصر برای دانشجویان مفید باشد، تا بعدها با این سر نخها ادبیات جدی را در زندگی شخصی خودشان ادامه بدهند و دنبال کنند،کما این که در این دو واحد هیچ چیز نمیشود گفت.
در ادبیات معاصر چه نویسندگان یا شاعرانی را معرفی میکنید یا روی آثارشان کار میکنید؟
قیصر امینپور: در زمینه نثر، از تاریخچه تغییر نثر فارسی یعنی دوره مشروطه شروع میکنم و پیدایش روزنامه، ورود ادبیات به زندگی و زبان مردم و سادهنویسی که از دهخدا شروع میشود تا میرسیم به ژانر پیدایش داستاننویس مدرن در ایران، به عنوان مثال از جمالزاده شروع میکنیم و داستان از او میخوانیم تا میرویم به هدایت و چوبک و علوی و دیگران از هر نویسنده یکی دو عنوان از داستانش را که بشود در کلاس بحث آن را داشت میخوانیم و به نقد و تحلیل میپردازیم.
در شعر معاصر، شعر کدام شاعر و یا چه شعرهایی را در کلاس تدریس میکنید؟
قیصر امینپور: در شعر هم، تغییر وضعیت شعر را از دوران مشروطه پی میگیریم که زمینه پیدایش تحول در آن دوران نطفه بست و تغییر کارکرد اجتماعی شعر که دگرگون شد و با شعر کلاسیک ما تغییر محسوس و ماهوی دارد، از آنجا شروع شد. نمونههای مختصری از هر یک شاعران چون عارف و عشقی، دهخدا، بهار و ایرج ارائه کرده تا میرسیم به نیما که تغییر بنیادی را در شعر شاهد هستیم که به نوعی «انقلاب ادبی» را در معنای درستش انجام داده است.
در دوران نیما یک انقلاب ادبی به معنای واقعیاش صورت میگیرد. هم در نثر، هم در شعر، منتها منکر این نیستیم که زمینه پیدایش آن در دوره مشروطه فراهم شد و تا به نتیجهای برسد، طول کشید. انقلاب ادبی یک زمینه فرهنگی است که در درازمدت به بار مینشیند. غیر ممکن است که جرقههای یک انقلاب ادبی همراه با یک انقلاب اجتماعی زده بشود. در ادبیات معاصر با شعر و جریاناتی که به شکل تغزلی با نیما و افسانهاش شکل میگیرد و یک جریان اجتماعی و سمبلیک که باز هم با نیما و از شعرهای دیگر نیما پیدا میشود.
مثل شعرهای «آی آدمها» و «ققنوس» و «مرغ آمین»تا امروز که میرسیم به شاگردان نیما مثل فروغ و سپهری و شاملو و اخوان. به این ترتیب دانشجویان را با شعرهای نیمایی و شعر سپید شاملویی و سبکهای مختلف دیگر آشنا میکنیم. البته نه با همه جریانهای شعری روز. مثل شعر حجم و شعر موج نو و شعر گفتار و … چون اینها هنوز به شکل کلاسیک درنیامدهاند. اشارههای گذرایی البته به این جریانها داریم. ولی روی اینها مکث نمیکنیم.
به نظر شما آیا ادبیات انقلاب اسلامی در این بیست سال موفق بود؟ اگر نبود چرا؟ آیا آن چه که مورد انتظار بود به آن رسیدیم؟
بحث در اینباره اعم از ادبیات انقلاب است. یعنی به ادبیات و شعر این دوره برمیگردد. به تعبیری، چیزی نیست که مخصوص ادبیات انقلاب اسلامی یا ادبیاتی که پس از انقلاب پدید آمده باشد. یعنی ما در جریانات آغازین شعر مدرن در ایران، با این عقبماندگیها مواجه بودهایم و در واقع این سوال شما خاص ادبیات انقلاب نیست که یک بحث ایدئولوژیک بطلبد یا یک نگاه خاص را موجب پدید آمدن این وضعیت بداند.
این موضوع جای بحث فراوان ندارد. من بسیار مایلم که در این زمینه چیزی بنویسم و یا حرفهایی بگویم منتها الان با این ضیق وقت هر چیزی بگویم ناقص میماند و شبهه ایجاد میکند. من همان بحث انقلاب ادبی و ادبیات انقلاب را میتوانم مبنا بگیرم و ادامه بدهم و برسیم به اینجا که آیا ما بعد از انقلاب اسلامی میبایست دنبال یک ادبیات انقلاب ادبی خاصی متناسب با این انقلاب اجتماعی که پدید آمده، جستوجو بکنیم و بیاییم، یعنی ادبیاتی که بیانگر ارزشها و مبانی این انقلاب باشد.
میتوانیم نمونههایی از این گونه را مثال بزنیم که در داستان و شعر با همه ویژگیهایی که دارند و با همه نقصها و کاستیها و نارساییهای که دارند، ایجاد شده است. برای همین من وارد شدن به این بحث را خیلی حساس میدانم و معتقدم که باید وقت فراخی باشد تا بتوانیم حق مطلب را ادا کنیم. اگر دست بر دلمان بگذارید در این مقوله، من بسیار گفتنها دارم، از جمله گفتنها این که، بعد از پیدایش این نظریهها و تئوریها زایش و سرایش شعر محبوس شده است و ما گویا سوالهایی مبناییتر و بنیادیتری داریم که آیا اصلاً مسأله بود و نبود اثر هنری و چیستی یک اثر هنری و ماهیت یک اثر هنری و مسأله جوهر و عرض یک شعر یا شعر به طور کلی چه باید باشد؟ این بحثها بسیار درازدامن است و فرصت کم.
وضعیت شعر امروز را چگونه میبینید؟
امینپور: وقتی من میگویم زایش و سرایش طبیعی شعر بر هم خورده و معکوس شده است، یعنی آن زمان یک کسانی به طور طبیعی شعر میگفتند و بعد کسانی هم به طور طبیعی میآمدند آن را نقد میکردند. دستهبندی میکردند و نظریه ادبی پدید میآمد. قواعد را از دل شعرها بیرون میکشیدند و قانون، قرارداد و نظریه معنی پیدا میکرد. به طور طبیعی هر کس شعر خودش را میگفت این شعر در فلان ژانر میگنجد و فلان شعر به مکتب دوره فلان برمیگردد. یا این سبک فردی فلانی است. اما الان موضوع برعکس شده است یعنی نقطه عزیمت دگرگون شده است. برای این که از شعر برسیم به قواعد، داریم از قواعد و نظریهها به شعر میرسیم به جای این که شعر نقد بشود، نقد، شعر میشود. نظریهها شعر میشود.
مثلاً میگوییم یک نظریه آمده به اسم ساختارشکنی پس بیاییم ساختارها را بشکنیم. نحو زبان را بشکنیم. واژه را بشکنیم. یک نظریه آمده به اسم فرمالیسم، پس بیاییم یک شعر بگوییم در قالب فرمالیسم، یک نظریه آمده ایماژیسم، یک شعر ایماژیستی بگوییم. یک نظریه آمده ساختگرا، بیاییم یک شعر ساختگرا بگوییم. یکی نظریه آمده هرمنوتیک، بیاییم یک شعر بگوییم قابل تأویل با نظریات هرمنوتیکی باشد. اینها یک بحثهایی دارد که به گمانم ما حالا داریم سرنا را از سرگشادش میزنیم. فراموش شده که اصلاً شعر چیست و برای چیست؟ من نمیخواهم وارد این مسائل بشوم ولی اگر بخواهیم بگویم گفتنیها زیاد است.
آقای امینپور! ما با این سابقه شعری چرا امروز نظریهپرداز شعر و ادبیات نداریم و شاعران جوان ما نظریههای چند دهه پیش غرب را که طی این سالها به شکل ناقص ترجمه شده، از بر کردهاند و با الگوی این نظریهها شعرشان را میسازند؟
امینپور: البته سوال سختی است. فقط به این اشاره میکنم که شما دریافت درستی از مسائل شعر دارید. قبلاً اشاره کردم که ما جریانی به اسم نقد ادبی در ادبیات کلاسیکمان نداشتیم. منتقد ادبی داشتیم، ولی مکاتب نقد نداشتیم. هر چند خواجه نصیر در این زمینه حرف زده، هم چنان که ابنسینا حرف زده، اینها مواریث ماست از گذشته، چیزی که نداشتیم همین نظریهپرداز ادبی بود.
در نتیجه در این دریاها غرق میشدیم. البته این ضعفها به شقوق دیگر جامعه برمیگردد. به فقرهای ما در دیگر زمینهها برمیگردد. البته در دیگر رشتهها هم همینطور بودیم. مگر در جامعهشناسی داشتیم؟ در روانشناسی داشتیم؟ مگر در فلسفه داشتیم که در شعر و ادبیات نداشته باشیم.
ولی ما در زمینه شعر سابقهای داریم که در هیچ حوزهای تا این اندازه نداشتیم.
امینپور: در زمینه شعر، بله ما آثار برجستهای داریم که یکی از آن چند اثر، برای یک ملتی کفایت میکند. وقتی یک مولوی هم باشد، یک حافظ هم باشد، یکی سعدی و یک نظامی هم باشد، یک نفر از این بزرگان کفایت میکند که ملتی به آن افتخار بکند. این که چرا ما امروز نظریهپرداز نداشته و نداریم، جای بحث فراوان دارد.
جریانهای متفاوتی در شعر امروز پدید آمده و عدهای هم به این دلیل و باور رسیدهاند که شعر در بحران به سر میبرد، تحلیل شما چیست؟
امینپور: شعر یک زمانی صنعت بود. یک زمانی طبیعت به اضافه صنعت، قبول داریم، اما الان میگوییم شعر زایش طبیعیاش را ندارد. حتی سزارین هم نیست، چون در سزارین بالاخره نوزادی به دنیا میآید، حرف میزند، حس دارد، روح دارد، شعر امروز یک بخش آن، نوعی عروسکسازی است. هر چند عروسک کوکی و سخنگو باشد. هر چند عروسکسازی نیز یک نوع صنعت است. بعضی از این شعرها حتی صنعت هم نیست چون صنعت هم در نهایت هنر است. زمانی شعر همه چیز بود، فلسفه بود، اخلاق و حکمت و سیاست بود. تزکیه بود و شعر برای همه چیز بود. برای تعلیم و تربیت بود. برای حفظ کردن مطالب درسی بود و …
اما الان شعر انگار هیچ چیز نیست، و برای هیچ چیز نیست. یعنی این سوال جوابی ندارد که شعر چیست و برای چیست؟
امینپور: امروز سخن گفتن از این که شعر باید تعهد داشته باشد و التزام داشته باشد یا شعر باید بیرون از خودش هم هدفی داشته باشد، جزو سوالات جدی است. این سوال برای خودش پاسخی دارد که بیمعنایی شعر برای چیست؟ آیا در این موارد فکر کردهایم؟ به نظرم شعر ما در این دوره به بیراهه میرود من مخالف نوآوری در شعر نیستم در عین حال معتقد به تکرار کلیشههای کلاسیک و تکرار و تکثیر آن هم نیستم، یک زمانی داستان طرح و توطئه بود. اوج و فرود داشت. شخصیتپردازی داشت زاویه دید داشت و … ولی امروز در رمان نو این بحثها دیگر کهنه شده و یا در شعر یک روز فصاحت بود و بلاغت بود، وزن بود و چیزهای دیگر، مثل لف و نشر، تضاد و تطابق و… هی سنگر به سنگر عقب نشینی کردیم و در این مسیر آزادی را گسترش میدهیم یعنی از آن اول که قصیده پدید آمده و از دل قصیده قطعه پدید آمده که آزادی بیشتری به شاعر میدهد.
یعنی قافیهپردازیاش نسبت به قصیده کمتر است بعد غزل پدید آمده که نسبت به قطعه باز هم آزادی بیشتری دارد، بعد مثنوی پدید میآید که آزادی دگرگون میشود و بیتهایش در ارتباط با قافیه متفاوت است و آزادی بیشتری به شاعر میدهد و بعد از اینها چهارپاره پیدا میشود و همینطور الی آخر… تا میرسد به نیما که نمایی تعقیب بکنیم. به قول کانت که میگفت وقتی کبوتر در آسمان پرواز میکند احساس اصطکاک بال خودش با هوا او را اذیت میکند و مانع پرواز آسان کبوتر میشود و آرزو میکند که ای کاش هوا و فضا نبود تا در خلأ بتواند پرواز راحت داشته باشد، غافل از این که اگر این معنا ندارد، نتیجه میگیریم که شعر نباید کبوتر کانت بشود. آزادی در هنر را تا دلتان بخواهد میتوانیم گسترش بدهیم اما باید آن قدر افراط نکنیم که آزادی در هنر منجر به آزادی از هنر بشود.
یعنی از هنر به ناهنر برسیم. باید دریابیم که تا کجا میتوانیم آزادی در هنر را گسترش بدهیم. مرزی باید قائل باشیم یعنی ذات هنر برای خود الزاماتی دارد برای این که هنر باشد و ناهنر نباشد اگر هیچ ملاک و معیاری نباشد همه میتوانند هنرمند باشند، همه میتوانند سیال ذهن بنویسند، اگر سیال ذهن فقط بازتاب روح فردی به قول فروید و بازتاب روح جمعی به قول یونگ باشد. پس همه ناخودآگاه ما مثل هم هست و همه هنرمندیم، همه پس جیمز جویس باید باشند پس چرا نیستند؟ اگر صرفاً هنر رها شدن خودآگاهی و غرق شدن در ناخودآگاه باشد همه هنرمندند.
بالاخره ما معتقدیم ذات هنر اقتضائاتی دارد شعر جوهری دارد و «آناتی» دارد که فعلاً دارد فراموش میشود ما یک پرسش بنیادین داریم که جوهر اثر هنری و ماهیت اثری هنرش تعریفش چه هست؟ تابرسیم به جوهر اثر هنری و ذات هنر، وقتی به اینجا رسیدیم که از اثر توقع اثر داریم، یعنی زمانی که من شعری را بخوانم با شعری که نخوانم فرقی در من ایجاد شود یا شعری را بسرایم یا شعری را نسرایم فرقی بگذارد و در این هستی من هنرمند چه چیزی را به هستی دارم میافزایم یا میکاهم آن زمان یقینا میتوانیم بگوییم به ذات هنر ناب رسیدهایم منظور من این است که شما میفرمایید آیا بحران در شعر هست؟
من میگویم مشکل ما این نیست که ما بحران مخاطب داریم یا چرا مردم شعر نمیخوانند یا ناشران چرا شعر چاپ نمیکنند؟ یا چرا همه ناشران مولف شدهاند؟ یا چرا همه پانصد هزار تومان میدهند ناشری کتابشان را چاپ میکند این مسائل به دنبال پرسشهای بنیادیتری ایجاد شود ما نمیتوانیم یقه مخاطب را بگیریم که چرا شعر نمیخوانی؟ نمیتوانیم شاعر جوانی را مواخذه کنیم که چرا این جوری شعر میگویی؟ همه این مشکلات ریشه در جامعه دارد. جریانها و موجهایی مختلف ادبی هم باید باشد تا به آن پرسشهای اساسی و بنیادین پاسخ لازم داده شود.
اجازه نباید داد که من و شما را متقاعد کنند، هنرمند باید حداقل نسبت به آثار که خلق میکند شم انتقادی داشته باشد، تا به ارزیابی کارش بپردازد. مسالهای که الان داریم این است که هنرمند باید به این سوالها هم بیندیشد البته نه به شکل سیستماتیک و حرفهای و نظریهپردازانه بلکه به همان اندازه فطرت طبیعی خودمان که بالاخره این شعری که میخواهیم بگوییم یا گفتهایم حسی و «آنی» در آن هست که اگر نبود دیگر اثر هنری نیست، دیگر شعر نیست، ببینید همیشه اشکال از گیرنده نیست که بگوییم لطفاً گیرندههای خود را تعمیر کنید.
نه گاهی اشکال از فرستنده است یعنی باید گفت به گیرندههای خود دست نزنید. برای این که اشکال از فرستنده است اعوجاج از فرستنده است باید دید آیا فرستنده اصلا چیزی میفرستد یا نه؟ بعضیها هستند که خیال میکنند همین که مخاطب را مرعوب کردند به خیال تصرف ذهن مخاطب به اوج هنر رسیدند. به قول نیچه میخواهیم آب را گلآلود بکنیم تا عمیقتر بنماید، باید آبی در کار باشد یا سراب است؟ ما باید به اینجا برسیم که شعر تنها پارازیت نباشد هذیان نباشد مثالی بزنیم تلفن که اشغال باشد و تلفنی که خراب باشد چه فرقی دارد؟
در هر دو حالت شما نمیتوانید با طرف مقابل ارتباط برقرار کنید درست است که شعر تلفن نیست وضع هوا را هم نمیخواهد گزارش بدهد. بالاخره ما با یک مخاطب فرضی میخواهیم چیزی را در میان بگذاریم و اثری بر ذهنش داشته باشیم و ارتباطی با او بگیریم که از عهده هنرهای دیگر برنمیآید اما چگونه؟ آیا شعر فقط هنجارگریزی است آیا شعر فقط نحوشکنی است؟ آیا شعر فقط بازی با زبان است؟ اگر این طور باشد که باید هر نوع متنی که هنجارگریزی دارد و ساختارشکنی داشت آن را شعر شمرد. هنر این نیست اگر این طور باشد تفاوت نقاشی پیکاسو با نقاشیهای یک کودک در کجاست؟ آیا پیکاسو از ناتوانی به کوبیسم پناه برد؟ آیا پیکاسو آناتومی و طراحی اندام را نمیدانست؟ پس یک چیزهایی هست.
آقای امینپور مقداری از خودتان بگویید کی شروع کردید؟ اولین اثرتان را چه سالی منتشر کردید؟ چه شد که به شعر پناه آوردید؟
چه خوب است که آدم از دیگران حرف بزند نه از خودش، اگر تاریخ تولد مرا بخواهید،من 1338 به دنیا آمدم در یکی از شهرهای خوزستان و در همان جا دوره ابتدایی را خواندم، در مدرسهای که دیوار نداشت.
از دوره راهنمایی در مدارس دزفول درس خواندم در این دوره بیشتر دنبال درس و بحث بودم، در همان دوره در مدرسه به کار روزنامهنگاری دیواری و خط و خوشنویسی علاقه داشتم مخصوصاً در نقاشی زیاد کار میکردم، یعنی بیشتر وقتم با نقاشی میگذشت و در این خصوص بدون این که دورهای یا کلاسی را بگذرانم، پیشرفت خوبی داشتم، تصوری که از آینده داشتم خودم را در خیال یک نقاش میدیدم تصور نمیکردم وارد شعر بشوم در دوره سوم، چهارم نظری بود که به فعالیت نوشتاری کشیده شدم و شعر کودکانه میگفتم و عمویی داشتم که نوحه مینوشت و اشعار مذهبی میگفت و چون تصور میکرد خط من خوب است میداد که من بنویسم در همان موقع من در شعرهایش دخالتهایی میکردم مثلاً میگفتم واژه را اگر به جای این واژه بگذاری بهتر است او هم ما را تشویق میکرد. بعد هم به شبنامهنویسی علیه رژیم شاه کشیده شدیم. که شعر آن از من بود.نقاشی از من بود که در بین دوستان توزیع میکردیم در همان زمان حس کردم که نقاشی نمیتواند زیاد به من در این راه کمک کند. کمکم در دانشگاه که پذیرفته شدم و رشتهام که تجربی بود.
در دانشگاه تهران در دانشگاه رشته دامپزشکی انصراف دادم آمدم به رشته جامعه شناسی چون آن دوره خیلی شیفته شریعتی بودم چند سال در آن رشته درس خواندم تا انقلاب فرهنگی شد و بعد تغییر رشته دادم و به پیشنهاد دکتر شفیعی کدکنی، چون همان زمان که جامعه شناسی میخواندم در کلاسهایش شرکت میکردم کلاس اخوان ثالث شرکت میکردم، بالاخره به ادبیات و شعر کشانده شدم.
شعرهایتان را چه زمانی چاپ کردید؟
امینپور: شانس آوردم که مشقهایم را چاپ نکردم، قبل از انقلاب مخالف مطبوعات آن دوره بودم و شعری به آنها نمیدادم. بعد از انقلاب هم پرهیز داشتم و از چاپ آثار اولیه خودم چون سیاهمشقهایم را چاپ نکردم به قول شاعر:
خوشم که عشق نکرد امتحان پروازم/ شکستهبالی من در قفس نهان گردید
چون معتقد بودم کارم باید به یک تکامل نسبی برسد. بعدها به پیشنهاد محسن مخملباف که مرا تشویق میکرد کتابی در سال 63 چاپ کردم به نام در کوچه آفتاب که مجموعه رباعیها و دوبیتیها بود. بعد هم در همان سال کتاب تنفس صبح که مجموعه غزل بود منتشر شد که در ادامه دو کتاب به اسم آینههای ناگهان را منتشر کردم.
که اتفاقاً با استقبال هم روبهرو شد. الان آیا مجموع آماده چاپ دارید؟
بعد از حادثهای که دو سال پیش برای من اتفاق افتاد، فرصت نکردم شعرهایی که سرودم جمع و جور بکنم و به دست ناشری بدهم. پایاننامه دکترای من به اسم «سنت و نوآوری در شعر معاصر» که انتشارات سروش قرار است منتشر کند، آماده است. به دلیل همان کسالت، فرصت بازخوانی و ویرایش نداشت و الان حروفچینی شده آماده انتشار است.
اختصاص یک هفته در سال به نام «هفته کتاب»در گسترش فرهنگ مطالعه چقدر مؤثر است؟
امینپور: این حرکتها هر چند کوچک به هر حال مؤثر است. یک زمانی بیننده که به دیدن فیلم میرفت، نه کارگردان را میشناخت، نه نویسنده فیلمنامه را، اما الان وقتی افراد به سینما میروند به اعتبار کارگردان و به اعتبار فیلمنامه میروند، یا به دنبال سینمایی مؤلف هستند. بحث سبک را دارند، به دنبال فیلمهای مستند داستانی هستند، همه اینها حاصل نقد و بررسیهایی است که در مطبوعات شده و میشود و حاصل آن هم فیلمهایی است که در سطح دنیا میدرخشند و سطح توقع مردم را بالا میبردند. هفته کتاب هم نوعی حرکت است، که میتواند باعث نقد و بررسی کتاب بشود و نگاه مردم را به کتاب معطوف کند و در نظریهپردازیهایی که مطبوعات دارند و ادبیات را جدی گرفتهاند، باعث ارتباط اهل قلم و مخاطبان شود و نشریات تخصصی در این زمینه مثل کتاب هفته در اطلاعرسانی و دامن زدن به بحث کتاب مؤثرند.
نظرات