چرا در موسیقی ایران خواننده حرف اول و آخر را میزند؟
راهنوا- تا همین چندسال پیش، تعداد مشخصی خواننده نام آشنا و کاربلد بودند که علاوه بر داشتن توانایی ذاتی خواندن، سالها نزد اساتید مجرب به کسب مهارت پرداخته و برای خود سبک و سیاق درستی انتخاب کرده بودند و بسیاری آثار ماندگار از آنها به یادگار ماند.
در بیش از یک دههی گذشته اصولاً هنر موسیقی دچار تب و تابهای فراوان شد و از بسیاری جهات رو به افول نهاد. نخست اینکه فراوان خوانندههایی یک شبه پا به عرصه هنر گذاشته و عجیب آنکه چه بسیار مخاطبان و هوادارانی که گرد آنها جمع شده و سوء تفاهمی بزرگ رقم زدند تاجایی که همین خوانندههای ناکارآمد دستی هم به آتش سرایندگی و آهنگسازی رساندند و شنیداری ما را چنان سوخته که بد و خوب کار را تمیز نمیدهیم و در کنسرتهای فالش خوانی و خارجخوانی ترانههای بیمفهوم این اشخاص چه تشویق ها که روانهشان نمیکنیم.
سراشیبی دیگر موسیقی، از اصل هنر جدا گشتن آن است. در روزگاری هنر آنچنان به صِرف هنر انجام میشد که هنرمند از قشر فقیر جامعه به شمار میآمد. خواجه در جایی به زیبایی میفرماید:
عشق میورزم و امید که این فن شریف/ چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
تفریطی که آن روزها هنرمند را به حرمان میکشاند شریفتر از افراطیست که اینروزها خواننده را جدای سایر هنرمندان در قله مینشاند که جز تبعیضی کورکورانه و بیمنطق نیست. یک نوازنده مدام بایستی آموزههایش را بهروز کند و برای هر قطعه، تمرینی تازه پیش گیرد چنان که گویا هربار نوازنده میشود.
از اینها گذشته کسی بدون توانایی نواختن،نمیتواند سازی دست گیرد و به صحنه بیاید و برخلاف بسیاری خوانندههای امروزی ،تنها با ادعا هنرمند شود. نوازنده باید بنوازد اما اینروزها خواننده مجاز است فقط حرف بزند، این در حالیست که دستمزد یک نوازنده حرفهای و توانمند با خواننده، قابل مقایسه نیست. فلان خواننده برای ضبط به استودیو میرود همانجا برای اولین بار آهنگ از پیش با زحمت تهیه شده را میشنود، در عرض چند دقیقه میخواند و چیزی بیشتر از بیست تا سی میلیون تومان دریافت میکند ناگفته نماند که این مبلغ در کنسرتها تا سه برابر هم افزایش مییابد. نوازنده همان کار به استثنای تعدادی معدود که توانستند خود را از سایه سهمگین خواننده بیرون بکشند، دستمزدشان گاهی به چهارصد هزار تومان هم نمیرسد.
آهنگساز بینوا همواره پشت پرده گمنامی و ناکامی میماند. نوازنده روی پرده هست اما خودش را زیر دست و پای پروار شده خواننده، هیچ میبیند. این فربهگی میتواند از همین خوانندههای یک شبه امروزی باشد یا از همان اساتیدی که به خیال ما، تمام دغدغهشان هنر و برای ما، خواندن است.
آیا نبایستی برای خواننده نرخ مشخصی تعیین شود؟ آیا در این به تخت سالاری نشاندن خواننده، ما مخاطبها هم مقصر نیستیم؟ آیا قرار نبود هنر، مسیری باشد روبه تعالی اخلاق؟ نرخ بلیط کنسرتهایی که تنها قشری از جامعه توان پرداختش را دارد و بیش از پنجاه درصد آن به جیب خواننده سرازیر میشود،خود تبعیض دیگری نیست؟ این حق را چه کسی به خواننده داده است؟
یادداشت از زینب مرادی
کاریکاتور از مجاهده پورشمسیان
طرح زمان خیری
نظرات