حماسه در مایه بیات ترک
به گزارش راه نوا، سرود «خجسته باد این پیروزی» را همه ایرانی ها شنیده اند و بسیاری شان نیز آن را به حافظه سپرده و زمزمه اش می کنند. تصویری که با شنیدن این سرود در ذهن نقش می بندد، آنقدر شور انگیز و غرور آفرین است که جز با همین کلام و ملودی، نمی شود مشابه اش را باز آفرید. استاد احمد علی راغب چگونگی آفرینش این اثر جاودانه را در خاطرات خود روایت کرده و آنچه در ادامه به بهانه سوم خرداد در راه نوا می خوانید، بخشی از کتاب «بانگ آزادی» که به کوشش واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب است که بزودی منتشر خواهد شد.
همچنین در ادامه میتوانید ترانهی «صبح پیروزی» را در «راهنوا» بشنوید و در صورت تمایل آن را دانلود نمایید.
قبل از فتح خرمشهر تقریباً اواخر اردیبهشت 1361 بود که یک روز من و آقای سبزواری را دعوت كردند. نمیدانم در دفتر چه كسی بودیم اما به ما گفتند: «باید یك سرود بسازید، چون ما در آستانهی بزرگترین پیروزی نیروهای نظامی ایران هستیم. اصلاً باید در شعر این اثر از همهی نیروها اسم برده شود!». ما پرسیدیم این اتفاق در كدام جبهه و كجا است؟ البته بیشتر آقای سبزواری سؤال میكردند، چون به هر حال شعر را باید ایشان میسرودند، به ما گفتند: «ما چیز بیشتری نمیدانیم. به ما اینجوری گفتهاند که باید یك سرود خاصی بسازید كه در تاریخ بماند؛ و اگر این اتفاق هم انشاءالله بیفتد، سرود شما هم جزو تاریخ میشود!».
در جبههها هم رزمندگان نمیدانستند که قرار است عملیاتی در کار باشد. سوم خرداد روز آزادی خرمشهر بود، اما من این سفارش را اواخر اردیبهشت قبول كردم و لذا احتمالاً آن موقع عملیات در جریان بوده است. اما جالب این بود که هیچكس اصلاً خبری از جبههی خرمشهر نداشت. ما نمیدانستیم در آنجا چه میگذرد و هیچ كس هم چیزی نمیگفت و اصلاً هیچ بحثی راجع به خرمشهر نبود.
در حین ساختن سرود، من و آقای سبزواری نمیدانستیم كه این پیروزی چی و چگونه است، فقط به ما گفته شده بود: «این پیروزی كمتر از پیروزی خود انقلاب نیست!». ما گفتیم: «اگر ممکن است یك ذره این ماجرا را بازش بكنید، چون به درد ما میخورد و ما باید بدانیم!». گفتند: «نمیشود و نمیتوانیم بگوییم! شما دیگر خودتان بهترین و كاملترین پیروزی را در ذهنتان تجسم كنید!».
این سفارش از طرف رادیو به ما داده شد و به خود رادیو هم از دفتر آقا سیداحمد خمینی سفارش داده شده بود. یعنی از رادیو ارتباط گرفتند و به ما اعلام كردند. از قبل انتخاب كرده بودند كه من آهنگساز اثر و آقای سبزواری هم شاعر آن اثر باشد و به همین دلیل فقط از ما دو نفر دعوت كرده بودند. دست آخر هم گفتند: «وقتی از اینجا بیرون رفتید، تمام این حرفها را فراموش کنید.» آن جلسه در دفتر رئیس رادیو بود. این ماجرا مربوط به بعد از رفتن شهید مجید حداد عادل بود و آن زمان دیگر ایشان رییس رادیو نبودند.
به هر حال من یكی دو روز خیلی فكر كردم که بالاخره من چگونه آهنگی را بسازم که مردم آن را در زمزمههای خودشان بخوانند. با خودم میگفتم: «خدایا من چه بسازم! من هنوز در مورد موسیقی جنگ مثل مرغ زخمی هستم و هنوز التیام نیافتهام. الان من اصلاً نمیدانم كه در كجا هستم!». شعرای ما در آن مقطع شعرهای حماسی میگفتند و کارشان هم مهم بود. اما خیلی راحت شعر میگفتند، اما من مانده بودم كه چه كار باید بكنم! ما هر روز به رادیو میرفتیم و آقای سبزواری هم میآمد تا اشعار را بررسی بكند. خلاصه آقای سبزواری دو سه روز بعد در رادیو به من گفت: «بالاخره چه كار كردی؟!». من گفتم: «فعلاً مغزم كار نمیكند!». ایشان گفت: «خب مغز من كار كرده است! بیا اینها را بگیر و بخوان!». آن شعر تقریباً چیزی نزدیك به همین شعری بود كه الان در سالروز فتح خرمشهر پخش میشود.
من در آن لحظه با خواندن آن اشعار گفتم: «آقای سبزواری! میخواهید من یك تم موسیقایی به شما بدهم و شما شعرتان را بر مبنای آن بسرایید و ادامه بدهید؟» ایشان گفتند: « خب بگو ببینم چه میشود!». من همانجا ملودی ترجیعبند ابتدای سرود «خجسته باد این پیروزی!» را با همین کلام برای ایشان خواندم و پرسیدم: «شما میتوانید بر این مبنا ادامه بدهید؟!».
ایشان گفتند: «حالا یك كمی هم اگر تغییر كرد كه عیبی ندارد! شما كه دستتان باز است که آهنگتان را تغییر بدهید!». من گفتم: «بسیار خوب! شما شروعتان این شکلی باشد!» و همین کلام «خجسته باد این پیروزی» را با آهنگ فعلی دو بار برای ایشان خواندم. ایشان همیشه یك ضبط کوچک در جیبشان بود و صدای مرا را ضبط كردند. همان شب ساعت یك یا دو نیمه شب به خانه من زنگ زدند و گفتند: «این شعر را بنویس!». تلفنی به من شعر همین سرود خجسته باد فعلی را گفتند و من هم نوشتم. من فقط همان تم اولی را كه به ایشان داده بودم، در خاطرم بود و دیگر ادامه نداده بودم و چیزی نساخته بودم. دقیقاً با کمک همان تم، بقیه را هم ساختم و فكر میكنم ساعت 9 یا 10 صبح بود كه ساختن این ملودی تمام شد. یعنی من تا صبح نخوابیدم و الان که فکر میکنم نمیدانم چهطوری این آثار ساخته و خلق میشد و از کجا به ذهن من میآمد!
به هر حال من ملودی این اثر را تمام كردم و به رادیو رفتم. طبق معمول آقای سبزواری هم آمده بودند و من به ایشان گفتم: «بیا به گوشهای برویم!». با هم به یكی از اتاقهای خالی محل کار رفتیم و من ملودی را آهسته برای ایشان خواندم. یعنی نتی را كه بر مبنای شعر -كه ایشان تلفنی به من داده بودند- نوشته بودم، برایشان خواندم. ایشان گفت: «همین است! در ذهن من هم یك چیزی مثل همین بود! این لحنی که شما با آن «خجسته باد این پیروزی» را خواندید، خود خودش است! من هم وقتی داشتم این شعر را میگفتم، برای خودم زمزمههایی داشتم، ولی این درست است. همین كه شما ساختهاید درست است!».
من گفتم: «آخر اینجایش را گفتهاند اینجوری باشد و آنجایش آنجور باشد! شاید بشود بهترش کرد». ایشان گفتند: «ول كن! اینها هرچه میخواهند بگذار بگویند. ما باید این قدر از این پیروزیها داشته باشیم که اندازه ندارد. قرار است جنگ بیست سال ادامه داشته باشد! ما باید برای بیست سال سرود جنگ و پیروزی بسازیم!». یعنی آن زمان برای ما اینجوری درونی شده بود كه قرار است این جنگ بیست سال ادامه داشته باشد. چون ما داشتیم فقط دفاع میكردیم و هیچ وقت به عراق حمله نمیكردیم.
خلاصه وقتی كه آقای سبزواری گفت ملودی خوب است، من گفتم: «حالا بیایید برویم و این را برای یك شخص سومی هم بخوانیم!». همان موقع آقایان «معلم» و «شاهرخی» با تهیهكنندهها جلسه گذاشته بودند. چون آقای شاهرخی غیر از شاعری، در آن دوره نویسندهی برنامههای رادیو هم بودند و با تهیهكنندگان جلسه داشتند. ما وقتی كه جلسهی آنها تمام شد پیش آنها رفتیم و من برای آقای معلم و شاهرخی کار را به همان شکل خواندم. آقای سبزواری کنار دست من بودند و آنها هم گفتند: «بله! بسیار اثرگذار است و اگر خوب ضبط شود، در میان مردم جا میافتد. به طرز عجیبی روان هست و اگر مردم آن را دو بار بشنوند، حتماً زمزمه میكنند. مخصوصاً این قسمت «خجسته باد این پیروزی!» خیلی مهم است و این را زود یاد میگیرند!».
سرانجام ما این نت و شعر را به دست مرحوم آقای «مجتبی میرزاده» دادیم. البته من به او چیزی در مورد نحوهی گرفتن سفارش نگفتم و فقط گفتم: «همین طوری به ما الهام شده است كه شاید یک پیروزی در راه باشد. این همه پیروزی داریم و این هم شاید یكی از آنها باشد!». البته واقعاً خود من هم نمیدانستم كه این سرود برای كدام پیروزی و برای كدام جبهه و کدام شهر است. حتی در این سرود، اسمی از خرمشهر نیامده است. به هر حال ایشان هم کار را قشنگ تنظیم كرد. تنظیم ایشان مارشگونه و با ملودی «بیات ترك» -كه زمینهاش تغزلی و آوازی است- انجام شد. در واقع من یك «مارش» در موسیقی «بیات ترك» ساخته بودم و تا آن زمان سابقه نداشت كه در بیات ترك، مارش ساخته بشود. یعنی من برای اولین بار این کار را انجام دادم و تنظیم شد.
منزل آقای «محمد گلریز» نزدیك منزل من بود و با هم رفت و آمد داشتیم. دو شب بعد از تنظیم کار، من به او زنگ زدم و گفتم: «محمد، بلند شو و به اینجا بیا! میخواهیم یك كاری را تمرین بكنیم!». او هم سریع آمد و من در خانه، این سرود را برایش خواندم و ملودی را به او یاد دادم. متن شعر را هم با دستخط خودش از روی شعر اصلی نوشت و رفت. یادم هست که ما فردا بعد از ظهر اركستر این سرود را ضبط كردیم و روز بعد نیز آقای گلریز خوانندگی این کار را انجام داد. برای قسمت كُر این کار هم از خود بچههای نوازنده در رادیو کمک گرفتیم و از گروه كر دعوت نكردیم. این کار همینطور ضبط شده باقی ماند و به گمانم 29 اردیبهشت یا 30 اردیبهشت بود، که کار را تحویل دادیم و دیگر نفهمیدیم چه شد! من با خودم میگفتم: «چرا این کار پخش نشد؟!». اما به نتیجهای نرسیدم و خودم را قانع کردم که خب به موقع خودش پخش خواهد شد. به همین منوال گذشت تا آن لحظهای كه صبح زود روز سوم خرداد، گویندهی خبر بیانیه داد و گفت: «مردم غیور ایران، خونینشهر آزاد شد! خرمشهر آزاد شد!». گوینده این را چند بار پشت سر هم گفت و بعد ناگهان دیدم كه برای اولین بار این سرود آنجا از رادیو پخش شد.
در موسیقی جنگ كه به مرور بقیه دوستان مشغول به كار شدند و فهمیدند كه چه كار باید بكنند. ما اركسترهای بزرگی در موسیقی مارش در آن زمان داشتیم که با مرحوم «حسن یوسف زمانی» و نیز آقای «دبیر دانش» كار میكردند. از طرف دیگر نیز رؤسای موزیك ارتش و افسران نظامی در تهران موزیك نظامی میساختند؛ مثلاً رئیس گروه موزیك ارتش و یا آقای «كردبچه» که رئیس موزیك شهربانی بودند. این دستههای موزیك كمكم فعالیت خودشان را شروع كردند، اما شعرهایشان را از ما میگرفتند، چون خودشان اصلاً شاعری نداشتند كه در زمینهی جنگ شعر بگوید. آنها شعرهای آثارشان را از ما میگرفتند و طبعاً شعری كه از رسانه پخش میشد، مورد تأیید بود. یعنی از هر دو جهت مجبور میشدند از كمیتهی شورای شعر ما شعر بگیرند و روی آنها كار میکردند و بعد آثارشان را میآوردند تا برای پخش مورد تأیید ما قرار بگیرد.
نظرات