یادداشتی بر سلوک شعری میلاد عرفان پور
اَشعَرُ کَلِمهٍ تَکَلَّمَ بها العربُ کلمهُ لَبیدٍ: الا کُلُّ شیءٍ ما خَلا اللهَ باطلٌ.
راهنوا- دوران ما، دوران آشکار شدن و تظاهر است و این اتفاق در تمامی فرقهها و دستهها رخ میدهد و تکاپوی رسیدن به نقشی آشکار و چهرهای موجه، منجر به ایجاد فرد منتشر خواهد شد، کما اینکه شده است. حوزه ادبیات هم از این امر مستثنی نیست.
در این دوران که اهالی هر قوم و قبیلهای در پی همسویی و هماهنگی با اربابان هنر غیرمتعهد برآمدهاند و بسیاری از اندیشمندان و هنرورزان، به فرهنگ عشیره خویش پشت پا زدهاند و تنها از سرخط های از پیش نوشته شده رونویسی میکنند و با کجفهمی و بیتعلقی، از اموری میسرایند که هیچ دردی را دوا نیست و هیچ استضعافی را فریاد نمیکند و در پی اکتشاف و همخوانی هیچ رازی برنمیآید، میلاد عرفانپور در جایگاه خویش خوش نشسته است.
او را در کتاب پادشهر یافتم. کتابی که از نامش برمیآمد که حرفهایی برای گفتن داشته باشد، برخلاف دیگرانی که حرفی برای گفتن ندارند و بیجهت دنبال گوش و چشم مفتی میگردند برای عرضه اراجیف خود. در ابتدای کتاب آمده بود: تقدیم به آنان که در شلوغیهای شهر، ایمان روستاییشان را گم نمیکنند. و چه زیبا بر پیشانی دفتر شعرش نشانده بود آن چه را میخواست با زبان رباعی بگوید.
همیشه برایم گفته بودند که وزن رباعی لا حول و لا قوه الا بالله است و هیچ کس از این راز پرده نگشوده بود و شاید هنوز هم کسی نگشوده است که رباعی چه ارتباطی با این ذکر دارد و مرا این باور نیست که بی حکمت اوزانِ کلمات و جملات و ابیات، ایجاد شده و تصادفاً با کلمات حق آمیخته است و مگر خدا جز به کلمه و وزن سروده است و اولیاء گمنام او جز به کلمه و راز سخن راندهاند و مگر عیسای ناصری را در کتاب خویش کلمه القاء شده به مریم ننامید و در کتاب یوحنا نیز؟ ادیان و اقوام شرق است که از ارض مبارک تا بیت خدا و تا معابد مقدس هندویان و بودائیان در راز فرو رفته است و هیچ کس را یارای گشودن این راز نیست و تنها میتوان با آن آمیخت و خدا بزرگترین راز است که با وجود آن که پیرامونش سخنها گفتهاند و هرکس خویش را مفسر وجه او دانسته و گویی حضرت باری را در جیب خویش دارد، هیچ گاه پرده از او برداشته نشده چرا که حجاب از ذاتیات اوست.
کتاب پادشهر، دغدغههای انسان دهاتی ماندهای را روایت میکند که در گیر و بند مقتضیات جامعه مدرن اسیر شده و نمیداند که با تضادها و تعارضها باید چه کند. چه خوش نوشته بود از خویش بر وبلاگش: متولد شیراز، گرفتار تهران. تو خود فهم کن نکات مفصلی را از این مجملگویی.
بیشتر همّ و غمّ عرفان پور رباعی است. قالبی که به دست فراموشی سپرده شده بود و باز در دورانی به آن پرداخته شد و عرفان پور نیز با قدم نهادن در این وادی نشان داد که رباعی از اسافل قوالب نیست که بتوان هر چیزی را برای آن که قوه بیش پرداختنش نیست، در آن ریخت. او لحظههای شاعرانهای را کشف کرد و با زندگی آمیخت و حاصل سلوک خود را با زیبایی تمام آراست. و مگر شاعر غیر از این است که در مسیر حق قدم گذاشته و تخیل خویش را ادب کرده و خیال مؤدب شده خود را که بیش و پیش از عقل، مجال فهم و اکتشاف یافته، دستگیرهای برای آمیختن با راز قرار دهد و گر غیر از این باشد و سیر شاعر با صیرورت او در تفاهم نباشد و گر او از مقام شعرا که تلامیذ رحمناند و از شعر که: ان من الشعر لحکمه، چیزی جز سر هم بندی و شعبدهبازی کلمات و سر دادن آوازهای بیمحتوای لهوی و غلتیدن در آغوش لعبتکان حقهباز نفهمد، اهل جادو و جمبل است و بیش از شاعر بودن، ساحر.
عرفانپور، مرگاندیش است و بارها این را در اشعارش آورده است و این اندیشه او در کارهای بعد از «پادشهر» بیشتر رخ نموده است و این به سلوک شاعر بازمیگردد. نظیر این شعر که در «ناخوانده» آورده:
فردا که شود فراغتی خواهم داشت
دیدار و سکوت و حیرتی خواهم داشت
از زندگی شلوغ چون برگردم
در مرگ، حیات خلوتی خواهم داشت
و تنها کسی میتواند از وادی حیرت و سکوت بگوید که بفهمد سکوت چیست و راه حکمت را از باب سکوت بجوید و سیره اولیاء حق را سکوت بداند و به دور از قیل و قال، سکوت را بخواهد تا به مقام خموشی برسد که مقامی است نه در خور هر که لب فرو بندد که وادی شگفتی است و باید قلب را در آن به سکوت واداشت و شاعر عارف این را میفهمد:
گر برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زانکه ز گفت و گوی ما گرد و غبار میرسد
از عرفان پور بیش از این میتوان گفت و او نیز یقیناً بهتر از این نیز خواهد سرود و از سرودههای لطیفش نیز مانند گذشته، نقبی به سوی مناجات و نیایش خواهیم زد.
یاحق
نظرات