که در مقام رضا باش وز قضا مگریز
راه نوا – استاد غلامرضا شکوهی از اساتید شعر آیینی خراسان شب گذشته پس از مراسم تقدیر در شب شعر مقام رضا در اثر عارضه مغزی به کما رفته و در بیمارستان رسالت دار فانی را وداع گفت. محمد مهدی سیار به همین بهانه یادداشتی به روایت این اتفاق پرداخته است
دیشبش در حرم دیدمش. در شب شعر گوهرشاد. غلامرضا شکوهی با همان شکوه و فروتنی و همان حسی که زبان حالش جز این بیت درخشان خودش نمیتوانست باشد: بندی به پای دارم و باری گران به دوش/ در حیرتم که شهره به بی بند و باری ام….
حال جسمانی اش اما چندان مساعد نبود و گمان نمیکردم فردا بتواند بیاید تهران برای شب شعر #مقام_رضا و مراسمی که شهرستان ادب و آستان قدس برای تجلیل از او تدارک دیده بودند. اما آمد.
همه که شعر خواندیم مرتضی امیری اسفندقه از او دعوت کرد تا هم برای تجلیل و هم برای شعرخوانی روی سن بیاید و او را شکوه شعر امروز خواند. آرام آرام از پله ها بالا رفت … همین که پشت تریبون ایستاد ناگهان زانوانش سست شد و قامتش لرزید. چیزی نمانده بود بالای بلندش زمین بیفتد که امیری بازویش را گرفت،خودش هم محکم ایستاد و همه را آرام کرد و گفت چیزی نشده فقط سرم کمی گیج رفت… غزلی خواند و چه غزلی و چه با صفا هم خواند:
ذکر پابوس شما از لب باران می ریخت/ ابر هم زیر قدمهای شما جان میریخت
هر چه درد است به امید دوا آمده بود/ از کف دست دعای همه درمان می ریخت…
بعد هم پرچم حرم را آوردند و صدای نقاره ها پیچید توی سالن…دقایقی بعد از آن در حیاط فرهنگسرای اندیشه… امیری میگفت بی تاب چشم میگرداند و انگار دنبال چیزی میگشت، دستش را به درختی تکیه داد و آرام افتاد و دیگر برنخاست…
امیری میگفت حسین منزوی همیشه معتقد بود در همین حیاط حادثه ای عظیم به سراغش خواهد آمد…حالا مدام این عبارت در ذهنم میچرخد : همه از رضاییم و به سوی رضا میرویم…شادی روحش صلواتی و فاتحه ای
نظرات