نشانهگیری با سلاح گرم شعر
راه نوا – هنگامی که کتاب«انگیزه نیکسونکشی و جشن انقلاب شیلی» از پابلو نرودا در سال ۱۳۶۴ با ترجمه فرامرز سلیمانی و احمد کریمی حکاک در ایران منتشر شد، به نظر میرسید که استقبال از آن در بازار کتاب ایران، متناسب با انتظار مترجمان و ناشر آن نباشد؛ چرا؟
«شعر به مثابه اسلحه» درایران، چنان در دهه پنجاه و پس از آن در دهه شصت، به تولید انبوه رسیده بود که دیگر انتشار این «ترجمه» نمیتوانست همچون «امری غافلگیرکننده» کنجکاوی مخاطبان را به مرز انفجار برساند تا بازار کتاب ایران با یک شوک بزرگ روبهرو شود. اگر نتوان به طور قاطع گفت که صددرصد تولیدات ادبی پارسی در زمینه شعر، در نیمه نخست دهه شصت، در همین زمینه بوده [با هدف قرار دادن «استعمار» به طور عام و «رویکردهای جهانی دولت امریکا» به طور خاص] لااقل میتوان به این واقعیت تاریخی رسید که بیش از ۹۰ درصد آثار سروده شده در این مدت زمانی -حتی شعرهای حماسی درباره جنگ ۸ساله- چه در روگفتار و چه در زیرگفتار، اسلحهای است برابر رفتارهای دولت امریکا.
این روند، حتی به حوزه شعر برای موسیقی نیز کشیده شده بود و دیگر انتشار کتابی از نرودا با چنین رویکردی، نمیتوانست کنجکاوی خوانندگان کتاب در ایران را، به طور وسیع برانگیزد؛ با این همه، این رویکردی تازه نبود که حاصل انقلاب ۵۷ باشد. «شعر به مثابه اسلحه» برابر استعمار، از دوران قاجار و جنگهای ایران و روسیه تزاری آغاز شده بود و در دوران مشروطه وسعت یافته بود و پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به اوج خود رسیده بود با هدف قرار دادن عملکرد دولتمردان امریکایی در سراسر جهان.
سانسور دوران پهلوی دوم، البته اجازه نمیداد تا شاعران، به همان سهولتی که پس از انقلاب ۵۷ شعرهای ضد امریکایی سرودند، آشکارا سخن بگویند بنابراین در آن روزها، سرودن شعر برای جنگ کره، جنگ ویتنام و چریکهای فلسطینی، بدون اشاره مستقیم به دولت امریکا باب شد و در بیشتر مواقع هم-لااقل تا پایان دهه چهل و آغاز جنگ چریکی- ارباب ممیزی، سختگیری چندانی در این باب نداشتند که صحبت در این باره، خود، مطلبی جدا میطلبد در وقتی دیگر.
شاعر و سیاستمداری در جنگ
اگر چندان به «شهنشاهنامه» فتحعلیخان صبا -ملکالشعرای دربار فتحعلیشاه قاجار- اهمیت ندهیم [به دلیل آنکه پیش از ما، خود او هم پیش از مرگش-در روایتی- به شکست خود در بازسازی شاهنامه فردوسی و بدل کردن شاه قاجار به شاهان باستانی ایران، با پسزمینه جنگ ایران و روس معترف بوده] باید قائممقام فراهانی را که هم شاعر و هم سیاستمدار بوده و در جنگهای ایران و روس هم در جبههها حضور داشته، بهعنوان نخستین شاعری بشناسیم که علیه یکی از دولتهای استعماری متخاصم شعر سروده است و گرچه در بیشتر این سرودهها به اوضاع جبههها پرداخته اما -یا در زمینه یا در پیشخوان این سرودهها- به سیاستهای روسیه تزاری نیز تاخته است.
روزگار است اینکه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد
مهر اگر آرد بسی بیجا و بیهنگام آرد
قهر اگر دارد بسی ناساز و ناهنجار دارد…
گه به تبریز از پطربورغ اسپهی غلاب راند
گه به تفلیس از خراسان لشکری جرار دارد…
قائممقام البته شاعر نامآوری نیست حتی در تذکرههای دوران قاجار و تسلطش بر ساز و کار شعر، ابداً در حد صبا نیست اما به اعتبار مطلع همین شعر [که از ابیات ماندگار شعر پارسی است و بدل به ضربالمثل هم شده و اغلب کاربران آن، از نام شاعرش بیخبرند] در تاریخ شعر پارسی، ماندگاری یافته. او را همچنان میتوان از نخستین شاعرانی دانست که به «شعر جنگ»، همچون شعر حماسی محض ننگریسته و به تاریخ، گزارش نیز داده است. خطاب به عباسمیرزا سروده:
…کاین جنگ و جدالی که تو در خاطر داری
کاری است که بس عمده و دشوار و گران است
وین خیل و سپاهی که تو را باشد امروز
با طایفه روس کجا تاب و توان است
امسال سه سال است که این خیل و حشم را
نه جیره و نه جامه و نه مشق و نه سان است
سی روز بُوَد روزه به هر سال و درین سال
روز و شب ما جمله چو روز رمضان است…
شیوه برخورد او با شعر به مثابه یک اسلحه در روزگارش، بعدها نه تنها سرمشق شاعران دوران مشروطه قرار گرفت، بلکه در دهه ۱۳۲۰ هم، به رویکرد غالب شاعران ضد استعماری در شعرشان بدل شد و بعدها با پیروزی انقلاب ایران و بعد از آن آغاز جنگ هشت ساله و تا پایان این جنگ، چه در سرودهها و چه در سرودهای انقلابی، وجه بیانی غالب بود.
شعر مشروطه؛ ضد تزار، ضد بریتانیا
پس از قائممقام و تا دوره مشروطه، لبه تیز انتقاد از استعمار، بجز اشاراتی پنهان و گاه آشکار، بیشتر در حوزه نثر است تا شعر. شعر آن روزگار، متأثر از ذهن و زبان سبکهای خراسانی و عراقی، گاه متمایل است به عشرتطلبی و گاه صوفیگری و از آنجا که شاهان قاجار هم –خلاف شاهان پهلوی- جملگی طبع شعری هم داشتند و خود، مسیر شعر را مشخص میکردند، از روزگار و زمانه، کمتراثری در خود دارد و اگر هم هست بیشتر در شعرهای عامیانهای است که در مصیبتهای متعدد آن روزگار، به «سرودههای مطربی» کوچه و بازار بدل شده و با ساز و طرب همراه بوده و آن هم برای مجالس خاص عروسی و ختنهسوران و با زبان طنز. این زبان طنز، بعدها پس از دوره استبداد صغیر تا کودتای سال ۳۲، به وجه غالب بیانی در شعر مشروطه [که شعری با زبان کتابت است] بدل شده است.
در آغاز دوره مشروطه، بهدلیل حمایت بیدریغ تزار روس از سلاطین قاجار و استبدادشان، نخستین هدف شاعران، سیاستهای روسیه بود و باوجود نقش پررنگ دولت بریتانیا-چه در قتل امیرکبیر و چه در جداسازی افغانستان از ایران و چه در اشغال بخشهای مهمی از خاک ایران- بهدلیل حمایت این دولت از مشروطه سلطنتی، شاعران چندان متمایل به نقد بریتانیا و سیاستهایش نبودند. با این همه، دیری نپایید که با افول دولت تزاری و پیروزی انقلاب اکتبر و پررنگ شدن حضور بریتانیا در ایران، عموم مردم به انتقاد روزافزون از نقش بریتانیا روی آوردند و شاعران هم از زبان آنان، این انتقادها را سرودند. ضربالمثل «کار، کار انگلیسیاس!» از همین روزگار، اندک اندک در ذهن و زبان عامه مردم جای گرفت و حتی طرفداران حضور بریتانیا در ایران هم که خود به کارگزاران این دولت بدل شده بودند در مجالس خصوصی، به انتقاد از نقش این دولت در ایران، زبان میگشودند و فراتر از آن، به حضور گستردهاش در جهان-مخصوصاً هندوستان- گوشه و کنایه میزدند و برای توجیه همکاری خود با بریتانیا، از مولانا دلیل میآوردند:«ای رفیقان راهها را بست یار/ آهوی لنگیم و او شیر شکار/ جز که تسلیم و رضا کو چارهای/ در کف شیر نری خونخوارهای» بنابراین، نارضایتی از استعمار، امری عمومی بود و مختص گروه خاصی نبود و شاید بهترین دلیل، برای موفقیت و همهگیری شعر عریان و صریحگو و طعنهزن مشروطه، همین باشد. بهار، بهعنوان «شاعر-سیاستمدار»ی مشهور و محبوب در آن سالها، سروده بود:
ظلمی که انگلیس درین خاک و آب کرد
نه بیوراسب کرد و نه افراسیاب کرد
از جور و ظلم تازی و تاتار درگذشت
ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد…
کرد انگلیس آن همه بیداد و… بر سری
اخلاق ما تباه و جگرها کباب کرد…
با روس عهد بست و شمال و جنوب را
اندر دو خط مقاسمتی ناصواب کر د
از غرب تا به مرکز و از شرق تا شمال
تسلیم خصم چیره وحشیمآب کرد…
بیمار گشت شاه و ولیعهد نوجوان
روسی نمود لهجه و لگزی ثیاب کر د
روباه پیر گشت ز دربار نا امید
تدبیر شاه پیر و ولیعهد شاب کرد
افکند انقلابی و مشروطه را به ملک
درمان ناتوانی و داروی خواب کرد
وان گه چو دید مجلس ملی است مرد کار
با روس در خرابی مجلس شتاب کر د…
یا در زمانی دیگر به سیاست جهانی بریتانیا تاخته بود:
انگلیسا در جهان بیچاره و رسوا شوی
ز آسیا آواره گردی وز اروپا، پا شوی
چشمپوشی با دل صد پاره از سودان و مصر
وز بویر و کاپ، دل برکنده و در وا شوی
با کلاه بام خورده با لباس مندرس
کفش پاره، دست خالی، سوی امریکا شوی
بگذری از لالی و بیرون شوی از هفت کل
وز غم نفتون روان پرشعله نفتآسا شوی
چون که یاد آری ز پالایشگه نفت عراق
دل کنی چون کوره و از دیده خونپالا شوی…
چون کنی یاد از عراق و ساحل اروندرود
قطرهزن در موج غم گه زیر و گه بالا شوی
در غم خرماستان بصره وکوت وکویت
سینهچاک و بیبها چون دانه خرما شوی
سود نابرده هنوز از پنبهزاران عراق
زیر سنگ آسمان چون جوزق از هم وا شوی
حاصل ملک فلسطین را نخورده چون یهود
خوار و سرگردان به هرجا سخره دنیا شوی…
البته شعر مشروطه، باوجود تازه کردن فضا و تغییر در حال و هوای شعر پارسی، هنوز به آن درجه از پختگی کلامی نرسیده بود که «شهود» و «خیالانگیزی» را به کلام خویش بیفزاید و باوجود موفقیت آنی آن شعرها و محبوبیت شاعرانش، تاریخ ادبی، تنها آن دسته از شاعران را ارج نهاد که در چارچوب معیارهای شعر هزارساله، هم مسلط بودند و هم توانا در به کارگیری شهود و خیالانگیزی در دیگرآثارشان و این دسته از آثار را -که بیشتر به مقالات منظوم شبیه بودند- به مثابه مقدمهای بر تحولات بعدی، ثبت و برای آیندگان درج کرد.
سلطنت پهلوی؛ نیما و شاگردان نیما
با تعویض سلطنت و همچنان مشروطهخواندن دولت استبدادی رضاشاه، آزادیهای «کژ و مژ» دوران مشروطه-قاجار نیز رخت بربست و شاعران مشروطه را یا کشتند[همچون فرخی یزدی] یا به تبعید فرستادند[همچون بهار] یا منزوی کردند[همچون عارف قزوینی] و در نتیجه، باز قصه میو مطرب و صوفیگری باب شد با یک تفاوت: یک شاعر نامحبوب و یاغی میان دیگرشاعران، پرچم انقلاب ادبی را برافراشته بود و البته منزوی شده بود و بهدلیل عدم امکان نشر آثار و جدی نگرفتن کارش توسط جامعه ادبی و پیچیدهگوییهای غیر قابل درکش -برای عموم مخاطبان شعر- استبداد رضاشاهی هم کاری به کارش نداشت اما او ققنوس بود و پس از شهریور ۱۳۲۰، همراه با شاعران بازمانده مشروطه، سر از خاکستر بیرون کرد و فقط دو دهه زمان برد تا او و شاگردانش، مسیر غالب شعر پارسی را در دهههای بعد، ترسیم و تعیین کنند.او را نه با نام اصلیاش، که با نام شعریاش، نیمایوشیج میخواندند.
شعرهای نیما، چه در این دوره و چه پس از شهریور ۲۰، از آن گونه صریحگویی مورد نظر ما -در این متن- عاری است اما اشارات سیاسی بسیاری دارد که محتاج «کشف رمز» است و البته مد نظر ما نیز نیست چرا که اشارات، توان بدل شدن شعر به «اسلحه» را ندارند مگر آنکه به «زبان مشترک» میان شاعر و عموم مخاطبان شعر بدل شوند، چنانکه از ۱۳۲۵ تا پس از کودتای ۱۳۳۲، در مورد آثار اکثر شاگردان نیما، چنین اتفاقی روی داد و نوعی شعر رمزی باب شد که مخاطبان عام، سری تکان میدادند که:«ببین! عجب جرأتی! چطور گذاشتند که این شعر چاپ شود؟!» کلماتی مثل شب و سیاهی، ابتدا برابر با دیکتاتوری، پس از آن کودتا و پس از آن نفوذ امریکا در ایران و جهان شد.
همین «زبان مشترک میان شاعر و مخاطب» سبب شد که ارباب ممیزی در دهه ۵۰، به دستور مستقیم سازمان امنیت کشور، از کتابها و نشریات، «شب»زدایی و «تاریکی»زدایی و «تبر»زدایی کنند! و ناگهان، شعر شبنامهای و شعر مندرج در «کتابهای جلدسفید بدون نام شاعر و ناشر» متداول شد.
شعر به مثابه اسلحه، پس از کودتای ۳۲، رفته رفته به وجه غالب بیانی در شعر نیمایی بدل شد و پس از آن در شعر دهه چهل، در شعر سپید و منثور نیز چنان پا سفت کرد که شاعران غیر سیاسی آوانگارد نیز برای «مخاطبسازی» برای شعر کممخاطب خود، از کلمات متداول آن «زبان رمزی» استفاده میبردند تا بهعنوان شاعرانی ضد قدرت حاکمه و ضد قدرتهای استعماری، «محترم» شمرده شوند! در این زمان، شعر مشروطه، فقط در انجمنهای ادبی سنتی زنده بود و بخشی از عطا و لقای خویش را هم به نشریات طنز و هجو سپرده بود که عموم مخاطبان از آن لذت میبردند، نه لذتی که از شعر میبردند!
تا از قلم نیفتاده، متذکر شوم که اگر «روسیه» با انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷، از تیررس شعر ضد استعماری ایران دور شده بود، بریتانیا نه با تغییر سیاستهای خود که با واگذاری همه دستاوردهای استعماریاش به دولتی که تا پیش از جنگ جهانی دوم، دولتی آزادیخواه شمرده میشد، نه تنها از تیررس شعر ضد استعماری ایران، که جهان، گریخت. در دوره پس از کودتای ۲۸ مرداد در ایران-که از نخستین دخالتهای زنجیرهای برای تغییر دولتهای دموکراتیک در جهان بود- شعر ضد استعماری، دیگر با نام «شعر ضد امپریالیستی» شناخته میشد و هدفش، عملکردهای دولت امریکا بود. بعدها البته، با قوامگیری انقلاب کمونیستی چین و بروز اختلاف در جبهه «ضد کاپیتالیستی» و طلاق سیاسی پکن از مسکو، «مائوئیستها»ی اروپایی، نوعی شعر ضد امپریالیستی ضد «سوسیال امپریالیست روسی» را باب کردند که در مقطعی کوتاه، در فاصله سالهای ۵۸ تا ۶۰، در ایران نمونههایی از آن دیده شد اما در نهایت، دولت امریکا، به بزرگترین هدف شاعران «شعر مسلح» بدل شد، هم در ایران، هم در جهان.
تا دهه پنجاه، صریحگوترین شاعر نوگرا، جعفر کوشآبادی بود، گرچه درباره جنگ کره و ویتنام[البته پیش از حضور امریکا در این جنگ و بر ضد حضور فرانسه در آن] یا الجزایر[باز هم هدف، فرانسه بود] یا برای مردم فلسطین[به شکل محدود و توسط اسماعیل شاهرودی و غلامحسین سالمی و محمدعلی سپانلو] شعرهایی سروده شده بود اما صراحت کوشآبادی از همه بیشتر بود و گاه حتی از محدوده آن زبان رمزی مورد اشاره فراتر میرفت.
ماسوله با رنگین کتلهای درختانش عزادار است
ماسوله با چشم هزاران سنگ میگرید
ماسوله چون فریاد سبزی در گلوی درهها اینک گره خورده است
ماسوله همچون مادر پیری به گاه مرگ فرزندش
بر شانههای کوه، افشان کرده گیسوی سپید آبشاران را
در شیون بادی که میآید
رخسار را با ناخن صدها هزاران شاخه میخاید
هر گوشه اما دوستان خسته میگویند:
در قعر شب روح شهیدانند
کز خشم، روی طبل ابر دور میکوبند
…
برخیز کوچک خان
…
این بار بیتسبیح و سجاده
با آغاز جنگ چریکی در سال ۴۹ توسط نیروهای ناراضی چپ، شعر، ناگهان به سوی صراحتی فراتر از زبان رمزی مشترک میان شاعر و مخاطب پیشروی کرد و این صراحت، تا پیروزی انقلاب، به بیان غالب بدل شد. این شعر مسلح، بیش از آنکه حکومت پهلوی دوم را هدف بگیرد، به امپریالیسم و نماد آن «امریکا» میتاخت و با گسترش رویکردهای پلیسی حکومت و بالا گرفتن کار «کمیته مشترک ضد خرابکاری»، گروههای مسلح چپ، همان قدر که به اعزام نیرو به اردوگاههای فلسطینی برای آموزش نظامی و خرید اسلحه میاندیشیدند و هزینه میکردند، به انتشار کتابهای «شعر مسلح» به شکل مخفیانه و با نام مستعار شاعران و با هدف قرار دادن مستقیم امریکا و «دولت مستولی بر فلسطین اشغالی» همت میگماردند.
در یک دوره چهار ساله از ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۶، که بخش اعظم نیروی چریکی ایشان، یا دستگیر و زندانی یا کشته شده بودند، دستورالعمل مستقیم زندگی مخفی، برای آنانی که جان به سلامت برده بودند، پرورش قدرت شاعریشان بود که بیش از تواناییهای نظامی، مهم بهنظر میرسید. شعرهایی از این دست، اغلب شبیه به هم بودند که طبیعی هم بود؛ شعرهایی که از لحاظ بیانی، بیامضا و اغلب با مختصراستعدادی سروده شده بودند با این همه در همین دهه، شاعرانی هم بودند که چریک نبودند یا توهم کمیته مشترک ضد خرابکاری، ایشان را به زندان و تیرک تیرباران رسانده بود[مثل خسرو گلسرخی] یا بیان تند و تیزشان، ایشان را گرفتار شکنجه و زندان کرده بود[مثل سعید سلطانپور که نخستین شعر سیاسیاش مربوط به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بود]؛ شعر ایشان، امضادار بود و سرمشق قرار میگرفت و گرچه «تکلایه» بود و از زیرگفتارها –اغلب- عاری اما مثل آثار دوران مشروطه، از شهود و خیالانگیزی خالی نبود. گلسرخی سروده بود:
بر سینهات نشست
زخم عمیق و کاری دشمن
اما
ای سرو ایستاده نیفتادی…
این رسم توست که ایستاده بمیری…
در تو ترانههای خنجر و خون،
در تو پرندگان مهاجر
در تو سرود فتح
این گونه
چشمهای تو روشن
هرگز نبوده است…
با خون تو
میدان توپخانه
در خشم خلق
بیدار میشود…
مردم
زان سوی توپخانه،
بدین سوی سرریز میکنند
نان و گرسنگی
به تساوی تقسیم میشود
ای سرو ایستاده
این مرگ توست که میسازد…
دشمن دیوار میکشد
این عابران خوب و ستم بر
نام تو را
این عابران ژنده نمیدانند
و این دریغ هست اما
روزی که خلق بداند
هر قطره قطره خون تو
محراب میشود…
این خلق
نام بزرگ ترا
در هر سرود میهنی اش
آواز میدهد
نام تو، پرچم ایران،
خزر
به نام تو زنده است…
امریکا، امریکا، ننگ به نیرنگ تو…
با پیروزی انقلاب اسلامی، لحن شعرمسلح، به لحنی مسلطتر بدل شد چرا که جمله انقلابیون –هر یک به دلیلی و متفق القول بهدلیل دخالت مستقیم دولت امریکا در سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق و حمایت بیدریغ نظامی-امنیتیاش از حکومت محمدرضاشاه- از حکومت این کشور متنفر بودند و چون دیگر ممیزی هم در کار نبود، شعر، هر چه صریحتر بود، بلندآوازهتر میشد و در نتیجه، ماندگارترین سرودههای تا آغاز دهه شصت، سرودهای انقلابی بودند مثل«امریکا امریکا ننگ به نیرنگ تو /خون جوانان ما، میچکد از چنگ تو» که سروده حمید سبزواری بود. گاه حتی این سرودها، به طور مستقیم، ترجمه سرودهای ضد امریکایی دیگرکشورها بودند مثل «برپاخیز، از جا کن بنای کاخ دشمن» که شعرش توسط علی ندیمی و بر اساس سرود شیلیایی «خلق متحد» سرجیو اورتگا(۱۹۷۳) شکل گرفته بود؛ سرودی که پیش از کودتای شیلی و سرنگونی دولت دموکراتیک آلنده ساخته شده بود و بعد از کودتا، به سرود محبوب مخالفان سیاستهای مداخلهجویانه امریکا در سراسر جهان بدل شد.
تا پایان جنگ هشت ساله، صدای «شعر مسلح صریح»، صدای مسلط شعر پارسی بود اما بعد از پایان جنگ، «صراحت»، اندک اندک از این شعر زدوده شد، با این همه ضد سیاستهای امریکایی بودن آن، همچنان تداوم یافت حتی در شعرهای روشنفکرانه. در دهههای ۷۰ و ۹۰، دو شاعر به شکل مشهود از جناح روشنفکری، این گونه شعر را ادامه دادند: علیشاه مولوی و حافظ موسوی. صراحت موسوی در «شعرهای خاورمیانه» به مراتب بیشتر بود و گاه یادآور شعرهای دهه ۵۰:
پرزیدنت قول داده است
برای پیروزی بزرگ در خاورمیانه
جشن مفصلی برپا خواهد کرد
میهمانان مهمی از سراسر دنیا
در لیست مدعوین خواهند بود
خاورمیانه نیز، همراه با انواع مخلفات
جزو لیست غذاهاست
و گاه هم به «شعر مسلح غیر صریح» بدل میشد که خالی از مکاشفه نبود:
از قول من
به پرندهها و بادبادکهایی که
در آسمان کابل، هرات، مزار، قندهار…
پرواز میکنند، بگویید
از قول من
به کودکانی که
در کوچههای بغداد، بصره، الانبار…
بازی میکنند، بگویید
از قول من
به مادرانی که در نوار غزه
برای خرید نان به خیابان میروند، بگویید
از قول من به تمام مردم خاورمیانه
که در خیابانهای تهران، دمشق، بیروت…
قدم میزنند، بگویید
هرچه سریعتر
در نزدیکترین پناهگاه، پناه بگیرند
آنها
نزدیکترین هدفها
برای موشکهایی هستند
که از هر دو سو، شلیک میشوند
به هر حال ما در ایران زندگی میکنیم که بخشی از خاورمیانه است و به نظر میرسد که مهم نیست موافق یا منتقد باشیم، شاعران پارسیگو، در یک نکته اتفاق نظر دارند: اگر تنها یک نظام حکومتی در جهان باشد که تحمل استقلال ملی در هیچ کشوری را نداشته باشد-حتی اگر آن کشور در اروپا باشد- نظام حکومتی امریکاست که روزگاری در آن، علیه استعمار انگلیس انقلاب شد اما اکنون، بدل به «ضد انقلابترین حکومت جهان» شده است.
نظرات