ما دستپرورده جریان اعتراضی آوینی، میرشکاک و طالبزادهایم
راهنوا- پیمان طالبی شاعر خوش قریحهای است که در 23 فروردین 1370 در رشت متولد شده است. وی نوشتن و ارتباط با قلم را از داستان شروع کرده و این یعنی از ابتدا یادداشت در خصوص داستانهای مختلف مینوشته است. او حتی چند دوره آموزشی در رابطه با داستان و نقد داستان را در دوران راهنمایی گذارانده و نقد داستان مینوشته است.
پیمان طالبی چند سال بعد در حوالی سال 85 به شعر گرایش پیدا کرد. به گفته خودش جالب آنجا است که از شعر سپید شروع کرده زیرا معمولا برای شاعران عکس این موضوع اتفاق میافتد یعنی از شعر کلاسیک و موزون به سمت شعر سپید میروند.
در ادامه گفتوگویی با پیمان طالبی شاعر جوانی که این روزها اولین دفتر شعرش در نمایشگاه کتاب و در غرفه شهرستان ادب با نام «نا حماسه» به مخاطبان عرضه شد.
به عنوان اولین سوال فعالیتهای ادبی شما چگونه آغاز شد؟
خانواده من در شهر رودسر زندگی میکنند البته این را بگویم که من متولد رشت اما ساکن رودسر بودم. با توجه به اینکه آنجا شهر کوچکی است ما یک انجمن داشتیم که در آموزش و پرورش راه افتاده بود که بعد از سه یا چهار ماه این انجمن تعطیل شد اما من خودم یک تنه به دنبال این رفتم که این انجمن باقی بماند که این اتفاق افتاد و بعد از مدتی این انجمن تبدیل به یک حلقه ادبی شد.
یعنی در آن هم داستان و نقد داستان خوانده و هم اینکه شعر خوانده میشد اما در ادامه این جلسات به دلیل حضور بیشتر شاعران به جلسات شعر تبدیل شد. حدود سه سال این قضیه ادامه پیدا کرد تا اینکه در سال 88 در دانشگاه قبول شدم و دوره کارشناسی خودم را در رشته مهندسی مکانیک در دانشگاه تفرش گذراندم، با توجه به اینکه تفرش خیلی شهر آرام و خلوتی است خیلی در مسیر شعر گفتن من موثر بود و به صورت جدی شعر کلاسیک و غزل را دنبال کردم.
من قبل از سال 88 فقط شعر سپید میگفتم البته آن شعرها با توجه به تجربیات اولیه که همه شعرا دارند ارزش چندانی نداشتند و چه بسا برخیهایشان نثر بودند.
چه شد که به غزل روی آوردید؟
من در تفرش در دانشگاه فنی و مهندسی درس میخواندم بنابراین پیدا کردن شخصی که به ادبیات علاقمند باشد خیلی سخت بود اما به هرحال دو نفر را پیدا کردم درحالی که از آنها چندان بازخورد مثبتی در رابطه با شعرهای سپیدی که در گذشته سروده بودم نمیدیدم. وقتی در جمع بودیم این دوستان برای من شعر کلاسیک و غزل از شاعرانی چون حافظ و سعدی گرفته تا فاضل نظری را میخواندند.
در سال 88 «گریههای امپراطور» آنقدرمعروف شده بود که این کتاب در بین بچههای فنی و مهندسی هم دست به دست میشد بنابراین این نوع از شعرها و همچنین شاعران گذشته خوانده میشد و من دیدم که شعر کلاسیک چه قدر خوب است و به همین علت شروع به مطالعه در این حوزه کردم. وقتی مطالعه در رابطه با یک مسئله زیاد میشد طبیعی است که انسان تحت تاثیر آن قرار میگیرد، وقتی من دو یا سه کتاب در رابطه با غزل خواندم تصمیم گرفتم که در این حوزه طبع آزمایی کنم.
چه کتابی بیشتر میخواندید؟
من در شروع کار بیشتر حافظ و صائب میخواندم و یادم است که جلسات صائب خوانی زیادی را هم برگزار میکردیم. این مجموعه عوامل موجب شد که به غزل علاقمند شده و شروع به سرودن غزل کنم، آن زمان تازه فضاهای وبلاگی راه افتاده بود و من سعی میکردم که غزلهایم را منتشر کنم که این تب و تاب در وجودم خیلی زیاد بود. من در آن زمان با دوستانم شعر میخواندم ولی در آنجا فضای جدی ادبی وجود نداشت یعنی من با انجمنی برخورد نداشتم.
در اداره ارشاد رشت یک محفل بود که هنوز هم هست اما چون شهر ما که رودسر بود از رشت فاصله زیادی داشت برای من کمی مشکل بود حالا شاید من کم کار بودم یا رغبت نداشتم یا خودم را در آن سطح نمیدیدیم اما به هر حال نمیرفتم. شاید حدود یک سال یعنی تا سال 89 کاملا در انزوا بودم و خودم مینوشتم و نهایتا آن را در وبلاگم میگذاشتم.
بنابراین تنها نقدهایی هم که میگرفتید، کامنتهای وبلاگتان بود.
بله دقیقا. البته من یادم است اولین کامنتی که یک شخص معروف برای من گذاشت علیرضا قزوه بود که ایشان در رابطه با غزلی که در رابطه با حضرت زینب (س) سروده بودم کامنت گذاشته بودند که گفته بودند خوب است و ادامه بده که این در شرایطی که وبلاگم روزی هفت بازدید کننده داشت جالب بود.
البته در آن زمان صمیمیتمان با آقای قزوه بیشتر بود. صمیمت بین بچههای وبلاگی در آن زمان بیشتر بود و الان کشیده شده است به فضای خشک شبکههای مجازی که به درد نمیخورد و این صمیمیت به کار من کمک میکرد مثلا باعث میشد که من وبلاگ یک شاعر بزرگ همدانی، تهرانی، شیرازی و… را بخوانم و از انها بخواهم که به وبلاگ من سر بزنند و در مورد شعرهایم نظر بدهند. این ارتباطها موجب شد که من در این راه جدیتر بشوم هرچند که در آن موقع شاید از من شعری تولید نمیشد اما این من را قویتر و علاقمندتر میکرد تا اینکه یکی از بهترین اتفاقات شاعرانه زندگی من افتاد و من با یک وبلاگ به اسم رجز مویه آشنا شدم که این وبلاگ متعلق به دوست بزرگوارم آقای امید مهدینژاد بود و من شعرهای ایشان را در وبلاگشان خواندم و خیلی لذت بردم.
قبل از این مطالعات شما به وبلاگ محدود میشد یا اینکه کتاب شاعران دیگر را هم تهیه میکردید برای خواندن؟ تفرش چنین امکاناتی را داشت؟
تفرش شهر کوچکی بود و ما کتابی نمیتوانستیم در آنجا پیدا کنیم. آن موقع این علاقمندی آنقدر در من ایجاد شده بود که بلیط تهیه کنم و به تهران بیایم و با مشقت بروم و چند نفر را ببینم یا چند تا کتاب بخرم.
چه کتابهایی میخریدید؟
همچنان من با حافظ و صائب مآنوس بودم. کتابهای فاضل نظری را هم خریدم و شروع به خواندن کردم، سایر مطالعات من وبلاگی بود چون کارهایم ابتدایی بود تا اینکه با وبلاگ امید مهدینژاد آشنا شدم و با خواندن شعرهایش متحیر شدم و با خود گفتم چه قدر این ژانر خوب است و چه قدر حرفهایی که گفته میشود دغدغه من و حرف خود من است. جالب اینجا بود که من میگفتم همه آنها دغدغه من است و در گلویم وجود دارد اما من نمیتوانستم آن را بگویم چون من به آن زبان نرسیده بودم.
شعر آقای مهدینژاد نوعی از شعر اعتراض است. لحن شما در کتابتان حماسی است اما آیا قبل از این آشنایی شعر شما به تبعیت از فاضل نظری عاشقانه بود؟
طبیعتا بله زیرا من آن شعرها را میخواندم. مثلا من یک شعر فاضل را میخواندم بعد میگفتم یک شعر مانند آن بگویم چون میدیدم که این شعر واقعا خوب است و در عین حالی که من شعرهای مذهبی میگفتم، اینها شعرهایی بود که من آن طیف را میخواندم یعنی اگر من شعر عاشقانه میگفتم به این دلیل بود که چون شعر عاشقانه میخواندم این حس را داشتم اما در عین حال من در نشریات بسیج دانشجویی مینوشتم و سردبیر دو نشریه هم بودم. مطالبی که در این نشریات مینوشتم متنهای حماسی کوبنده و تند بود حتی من بیانیه سیاسی مینوشتم و به در و دیوار دانشگاه نصب میشد که یک سری میآمدند آن را پاره میکردند و تجمع میکردیم. اما دغدغه من این بود حرفهایی را که در قالب بیانیه مینویسم چرا نمیتوانم در قالب شعر بیان کنم دلیلش هم این بود که نمونهای را به عنوان سرمشق ندیده بودم که بگویم میشود اینکار را کرد و شعر تنها برای بیان مسائل عاشقانه از جنس فاضل نظری نیست.
چه زمانی با رجز مویه آشنا شدید؟
فکر میکنم سال 1389 بود. من در این سال با رجز مویه آشنا شدم و حتی نمیدانستم که رجز مویه یک کتاب است و من فقط با یک بلاگی آشنا شده بودم که سرشار از مطالب خوب بود و یا حداقل حرف من بود. من با خود گفتم که باید نویسنده این مطالب را پیدا کنم و فهمیدم که آقای مهدینژاد در نشریه پنجره مینویسد، یکبار یک آدرس ایمیل از آقای مهدینژاد در پنجره خورده بود که من این آدرس را با خوشحالی برداشتم و به ایشان پیام دادم که سه روز بعد ایشان با بزرگواری جواب یک بچه شهرستانی یک لاقبا را داد.
این ارتباط ایمیلی را ما داشتیم و گاهی من حتی یک بیت را که مینوشتم برای ایشان میفرستادم. بزرگترین سوال من از او این بود که شعرت خیلی خوب است و من این نوع از شعر که در آن فضای حماسه، اعتراض و درد و دل باشد را ندیدم، نمونه این نوع شعر را دیگر در کجا میتوان پیدا کرد. شخصیتهایی مانند سنایی تا آن زمان فقط برای من یک اسم بودند اما من واقعا به دنبالشان رفتم و برای من هویت پیدا کردند یعنی از سنایی، انوری و سیف فرغانی گرفته تا محمد کاظم کاظمی را مطالعه کردم که من فکر میکنم اولین کتابی که من آن را خواندم و به عنوان سرمشق خود در شاعری قرارش دادم کتاب «کفران» آقای محمد کاظم کاظمی بود که از سوی انتشارات تکا منتشر شده بود، چون در این کتاب تعداد زیادی مثنوی وجود دارد سعی میکردم که حتی با یک بیت از مثنویهای ایشان غزل بنویسم یعنی مطلع غزلم با آن باشد یا با همان ردیف و قافیه غزلم را شروع کنم.
غزلهای زیادی با وزن فعلاتن فعلاتن فعلن داشتم که این وزن رایج مثنویهای آقای کاظمی است، من از این کتاب استفاده زیادی کردم و فکر میکنم که من کتاب سنایی را نسبت به کتاب کفران آقای کاظمی خیلی سریعتر خواندم چون این کتاب را در طول مدت هفت ماه خواندم. مثلا یک شعر را حتی تا چهل بار میخواندم و واقعا با این کتاب مانوس بودم و بعد از آن کم پیش آمد که با یک کتابی اینگونه مانوس باشم البته جنس کلام آقای کاظمی در این اتفاق موثر بود اما آغاز راه بودن من هم مزید بر علت شده بود به هر حال «کفران» مطلعی برای مطالعات ادبی برای من شده بود و بعد از آن بود که فهمیدم رجز مویه نام یک کتاب است بنابراین به سمت این کتاب و همچنین سنایی، انوری رفتم و کلا به این نتیجه رسیدم فضای قالبی که در غزل آن روز و همچنین امروز وجود داشته و دارد فضای سالمی نیست در صورتی که میشود حرفهای بهتر و تازه تری را زد که شاید این ادعای خیلی بزرگی باشد.
از چه کتابهای ادبی دیگری تاثیر گرفتید؟ متاسفانه در فضای عمومی جامعه ما اگر شخصی از شعر جوان صحبت کند، جوان را مبنای ناپختگی میگیرند. میخواهم بدانم این نهال از کجا کاشته شده است ومیوه آن کجا است.
بعد از خواندن کفران دوره مطالعه ادبی برای من آغاز شد و من بعد از فهمیدن این نکته که شعر خوب هم وجود دارد تصمیم گرفتم که مطالعات تئوری در خصوص شعر داشته باشم و مثل 95 درصد از شاعران جوان که در آغاز راه هستند اولین کتابی که در رابطه با مبانی شعر خواندهاند کتاب «روزنه» از آقای کاظمی بود. ایشان نقش بزرگی بر گردن شاعران جوان ما دارد و این کتاب خیلی کتاب جامعی است و من خودم تا به الان شاید به 50 شاعر جوان این کتاب را پیشنهاد کردهام.
تا یک حدی از شعر به استعداد باز میگردد و بخش دیگر آن هم به آموزش مربوط میشود و ما باید قدر یک سری از معلمهای شاعر را هم بدانیم. شاید خیلی از آنها از ظرفیتهای ادبی که میتوانستند داشته باشند زدهاند تا یک نسل را تربیت بکنند. آقای کاظمی مسلما یکی از آن بزرگترینهایشان است زیرا هم خودشان شاعر بودند و هم یک معلم بزرگ که بر گردن خیلیها حق دارند.
بله همینطور است. من کتاب «روزنه» را خواندم و خیلی دقیق شدم که این کتاب به کدام کتاب دیگر ارجاع داده میشود و اصولا فرم مطالعه من همینطور است که من از کتاب «کفران» به کتاب «روزنه» رسیدم و از روزنه هم به دکتر شفیعی کدکنی رسیدم. برای منی که رشته ادبیات نخواندهام شفیعی کدکنی صرفا همان به کجا چنین شتابان در کتابهای درسی بود اما بعد از آن فهمیدم این شخصیت کارهای زیادی در حوزه تألیف و تئوری شعر انجام داده است. به همین علت شروع به خواندن آثار ایشان از جمله «موسیقی شعر» و «صور خیال در ادب فارسی» کردم و در عین حال در مبانی هم کتاب آقای کاظمی را هم مطالعه میکردم و در آن دوره تمام کتابهای آقای کاظمی را میخواندم مثلا «مرقع صد رنگ» که صد رباعی از بیدل است یا «کلید در باز» و این نوع از کتابها که در رابطه با بیدل بود را میخواندم که از اینجا با بیدل آشنا شدم و بعد از آن شروع به بیدل خوانی کردم و واقعا همانطور که الان بخشی اعظمی از آن را نمیفهمم، آن زمان هم خیلیهایش را نمیفهمیدم ولی آن را میخواندم و در هر غزل هم حتی اگر یک بیتش من را میگرفت و مفهومش را میفهمیدم برایم کافی بود که همین حشر و نشرم با بیدل خیلی به من کمک کرد.
این مجموعه مطالعات من بود که تا امروز هم ادامه دارد مثلا من در همین ایام عید باز هم کتاب «رصد صبح» محمد کاظم کاظمی و یا بیدل را خواندم. آنچه که امروز من را با شعر جوان پیوند داد همین کتاب «رصد صبح» بود چون من همه آن شعرهایی که در کتاب بود را خواندم و همه آن شاعران را شناختم و نقدی که آقای کاظمی به آنها کرده بود را خواندم و باز رفتم و برخی از آن شاعرانی که مورد نقد قرار گرفته بودند و من شعرهایشان را پسندیدم را دوباره خواندم که در هر کدام از آنها هم چیزی را دیدم مثلا در امثال علیرضا بدیع هرچند حوزهای که آنها کار میکردند اصلا مورد پسند من نبود اما چون زبانشان را پسندیدم رفتم و کارهایشان را خواندم و یا موسیقی که در کار حافظ ایمانی وجود داشت را دوست داشتم. آرش فرزام صفت را نیز همینطور و محمد مهدی سیار را نیز در این کتاب پسندیدم و رفتم کتاب «بیخوابی عمیق» را خواندم به این ترتیب من با «رصد صبح» به سراغ شعرای جوان رفتم و تقریبا فضای شعر امروز را شناختم که وبلاگ همه آنها را خواندم و این مطالعات من بود.
در حوزه انجمنها هم باید بگویم که من در آن زمان یعنی در سال 89 ارتباطی با انجمنهای کشور نداشتم. هرچند من در آن دوره که تازه شعر کلاسیک را شروع کرده و با مهدینژاد آشنا شده بودم چند بار به انجمنها رفتم اما زیاد از طرف انجمنهای گیلان پذیرفته نشدم یعنی آن شعرهایی که میخواندم میدیدم که بازخورد مثبتی از سوی کسی ندارد در عین حال شعرهایی که در آن انجمنها میشنیدم اصلا مورد پسندم نبود و حتی گاهی با شنیدن این شعرها جلسه را ترک میکردم اما در حال حاضر اینطوری نیستم و انجمن ادبی که در ارشاد هست و بچهها در آن شعر میخوانند واقعا مستعد هستند و شعرهای خوبی را میگویند اما در آن دوره برای مثال من وقتی به حوزه هنری گیلان میرفتم فضای ادبی آن را اصلا نمیپسندیدم حتی روزی که از حوزه هنری گیلان بیرون آمدم با خودم عهد بستم که دیگر پایم را آنجا نگذارم.
یک اتفاق خوب برای من این بود تفرش که در آنجا درس میخواندم در مجاورت قم قرار داشت که این رفت و آمد من به قم برای زیارت تبدیل به سیاحت هم شد یعنی بعد از گردش متوجه شدم که آنجا هم انجمن ادبی دارد که با چند نفر از بچههای قم دوست شدم و به انجمنهایشان میرفتم. یکی از انجمنها در خانه استاد مجاهدی بود که تا امروز هم برگزار میشود و من هنوز هم اگر فرصت کنم به آنجا میروم که این انجمن برگردن شعر آیینی کشور حق دارد و در دیگر انجمنهای قم شرکت میکردم تا اینکه در اداره ارشاد تفرش یک انجمنی راه افتاد که سعی میکردیم که آن را به صورت هفتگی اداره کنیم، با توجه به اینکه بچههایی که در این انجمن شرکت میکردند آنطور نبود که در سطح ادبی اول کشور حضور داشته باشند و قالبا از آن آدمهایی بودند که شعر میگفتند و در خانههایشان میگذاشتند من یک جوری بهترین عضو انجمن محسوب میشدم. چون من خودم در آن زمان در دوره وجد بودم در آن جلسه از کتابهایی که میخواندم و من را به وجد میآورد برای آنها تعریف میکردم مثلا خیلی از آنها را با فاضل نظری آشنا کردم.
چگونه با دوره آفتابگردانها آشنا شدید؟
من در ارتباطات وبلاگی خود با آقای مودب آشنا شدم، این آمد و رفتها از آقای مودب شروع شد و به میلاد عرفانپور، سیار و دوستان دیگر رسید و در سال 90 که اردوی اول آفتاب گردانها بود میلاد عرفانپور با من تماس گرفت و یادم آمد او همان کسی است که در وبلاگ من کامنت گذاشت البته قبل از آن امید مهدینژاد به من گفته بود که موسسهای به نام شهرستان ادب در حال تاسیس است و آقای نعمتی را به من معرفی کرد و من قبل از اینکه به آن اردو دعوت شوم یکبار به شهرستان ادب رفتم و شعری در رابطه با بیداری اسلامی در آنجا خواندم و یادم است که آن روز آقای سیار این شعر را با خاک یکسان کرد و من از پرینتی که از شعرم گرفته بودم بیت به بیت آن شعر را که ایشان گفته بود خوب نیست خط زدم و هنوز هم آن را دارم.
البته الان با هم دوستان خیلی خوبی شدهایم و ایشان نظرات مثبتی در مورد شعر من دارد به این ترتیب چند وقت بعد آقای عرفانپور با من تماس گرفت و من را دعوت کرد که وقتی من به این اردو رفتم تازه متوجه شدم که شعر چیست و چند نفر مانند من در ایران هستند که شعر مینویسند. حیرت انگیزترین نقطه این اردو این بود که دیدیم چه قدر شبیه من وجود دارد.
آن دوره از اردو برای من همراه با سه اتفاق خوب بود که اولین آن آشنا شدن من با بچههای همدوره و هم تیپ خودم بود که حداقلش این بود که حرف یکدیگر را میفهمیدیم به این ترتیب با هم شمارههایمان را رد و بدل کرده و ارتباط گرفتیم. اتفاق دوم این بود که من موفق شدم امید مهدینژاد را از نزدیک در اختتامیه ببینم همچنین من در آنجا وحید جلیلی را دیدم که در آنجا یک سخنرانی 45 دقیقهای داشتند. در واقع هرچیزی که من تلاش میکردم در شعرهایم بگویم را میگفت که شعر دقیقا همین است یعنی میگفت شعر باید متعهد و دغدغهمند باشد.
من در آن اختتامیه یک غزل خواندم و خیلی بازخورد خوبی را به همراه داشت و من برای اولین بار دیدم در ژانری که من کار میکنم افرادی هستند که این مسائل برایشان جالب است و یک ژانری نیست که روی هوا باشد. وقتی من دیدم که این ژانر را پسندیدند خیلی تشویق شدم علی الخصوص که آقای سیار هم با وجود اینکه من را در آن جلسه سرکوب کرد اما این دفعه من را به شدت تشویق کرد. همچنین در آن جلسه که با آقای مهدینژاد آشنا شدم بعد از آن جلسه روی من جدیتر شد و به این نتیجه رسید که میتواند بیشتر روی من حساب کند و آن زمان بود که من را با دریاهای علم و معرفت آقای علی معلم دامغانی و یوسف علی میرشکاک آشنا کرد.
در سال 91 من دیگر فهمیدم که زبان و موضوعی که میخواهم در آن کار کنم کدام است؛ آبشخور فکری آن کجا است، باید چه چیزی بخوانم و بفهمم که تقریبا هم با آن آشنایی پیدا کردم. در این مرحله با کتاب «رجعت سرخ ستاره» اثر آقای معلم آشنا شدم و از آن روز تا به این لحظه با این شعر و کلام روز و شبهایم را گذراندم. در مورد آقای میرشکاک باید بگویم که شاید من در حوزه شعر شاگرد خوبی برای ایشان نبودم اما از متنهایی که ایشان مینوشتند یعنی در حوزه اندیشه خیلی سود بردم و در یک دوره از همه یادداشتهایی که ایشان در روزنامهها و مجلات مینوشتند استفاده میبردم همینطور کتابهایی مانند ستیز با خویشتن و جهان، غفلت و رسانههای فراگیر یا حتی دیپلمات نامه و به طور کلی مجموعه یادداشتهایی ایشان را مطالعه کردم. همچنین در حوزه اندیشه از سید مهدی شجاعی زیاد میخواندم حتی طنزهایش را با وجود اینکه به من ربطی نداشت اما میخواندم. بعد از آن شروع به خواندن رمان کردم مثلا کتابهای رضا امیرخانی را مطالعه کردم یا از کتابهای شهید آوینی مطالعات زیادی داشتم به این ترتیب از لحاظ فکری با این کتابها درگیر بودم که بعد به دکتر رضا داوری اردکانی و فلسفه و… کشیده شد.
کمی در مورد کتاب «ناحماسه» که سرودههای خودتان است صحبت کنید و اگر شخصی نظر خاصی روی این کتاب داشته است برایمان بیان کنید.
من این کتاب را با ترس و لرز و جسارت فراوان منتشر میکنم. این کتاب مجموعهای شامل 30 غزل است که این شعرها در فاصله سال 88 تا سال 93 سروده شدهاند. یعنی از اولین تجربههای شاعری من تاغزلهایی که من در زمستان 93 گفتم در آن وجود دارد. من از یک یا دو سال پیش تلاش میکردم که این کتاب منتشر شود به همین علت این کتاب را به خیلی از افراد نشان دادم شاید 15 نفر از شاعران درجه یک معاصر 80 درصد شعرهای این کتاب را خواندهاند و همه آنها برای جرح و تعدیل آن به من کمک کردند. تعدادی از شعرهای این کتاب دغدغههای شخصی من بوده و در دفترم بوده که الان رونمایی شده است و تعدادی از آنها هم شعرهایی بوده است که در کنگرههای مختلف حائز رتبه شدهاند که الان به کتاب افزوده شدهاند.
من از سال 90 شروع به شرکت کردن در یک سری از کنگرهها کردم که تا امروز هم ادامه داشته است و نزدیک به 100 رتبه کشوری و استانی داشتهام. بزرگترین این رتبهها برای خود من جشنواره سراسری شعر انقلاب بوده است که این تنها کنگرهای بود که بین سه رتبه هم من و هم آقای مهدینژاد حضور داشتند و به همین دلیل برای من خیلی ارزش داشت یعنی اینکه شعر من در کنار شخصی که سمت استادی برگردن من دارد دیده شد خیلی برایم ارزشمند بود. دیگری جایزه ادبی امام من بود که آن هم برای من ارزش داشت البته من در کنگرههای بزرگتری مانند کنگره پیامبر اعظم یا غدیر شرکت داشتم اما این دو کنگرهای که نام بردم برای من خیلی ارزشمند بود که آنجایزه ادبی در خصوص هتک حرمتی بود که به امام هادی (ع) شده بود و من این شعر را سه روز بعدش سروده بودم و این کنگره بدون اینکه فراخوانی هم داشته باشد به من زنگ زدند و گفتند که شعرم برگزیده شده است.
بنابراین در این کتاب هم شعرهایی است که دغدغه شخصی خودم بودهاند هم شعرهایی هستند که در موضوعات کلان تری سروده شدهاند و رتبههایی را در کنگرههای مختلف کسب کردهاند. درون مایه اصلی کتاب اجتماعی و سیاسی است که حول محور اعتراض و عدالت خواهی میچرخد این نکته خیلی ریزی بود که موجب شد من در انتخاب ناشر دقت زیادی کنم زیرا شعر اعتراض شعری است که یک شمشیر دو لبه است یعنی اگر یک شعر اعتراضی را بدون اینکه شاعرش را بشناسید خیلی سخت میشود در مورد آن نظر داد البته رگههایی برای اینکه متوجه بشوید ته مایه شعر چیست وجود دارد اما خیلی به شخص شاعر هم بستگی دارد یعنی یک سری از اعتراضهایی که در شعر مطرح میشود از بیخ و بن با یک مسئلهای مخالف است و در آن شعر به آن اعتراض میکند اما یک سری از اعتراضها از این جنس نیست و اینگونه است که یک شخصیتی یک سیستمی را قبول دارد اما چون از انحرافاتی که در آن سیستم وجود دارد منزجر شده است مجبور میشود که اعتراض کند. این همان جنس اعتراضی است که در مجموعه غزل «ناحماسه» وجود دارد و همان جنس اعتراضی است که اگر پای حرف جانبازان یا سردار جنگ بنشینیم در کلامشان میشنویم، این اعتراض مصلحانه بوده و از روی دلسوزی بیان میشود.
اعتراضی که در نوشتههای میرشکاک، آوینی یا در مستندهای طالبزاده وجود دارد، اعتراضی است که در حرفهای سعید قاسمی وجود دارد که این اعتراض به نظر من پسندیده و درست است و ما هم فرزندان همین اعتراضیم. در گذشته فضای نشر اینطوری بود که خیلی از دوستان وقتی که شعر اعتراض میسرودند و برای مجوز به اداره ارشاد میفرستادند اداره ارشاد اصلا به پیشینه شعر و شاعر نگاه نمیکرد بلکه به این توجه میکرد که این یک شعر اعتراضی است و نباید منتشر بشود که همین مسئله باعث شد حقانیت یک حقیقت در چشم یک عده از بین برود و بگویند چون اعتراضی به آن وارد نیست بنابراین حتما یک مشکلی دارد ولی الان فضا بهتر شده است به همین جهت من روی این تاکید داشتم که ناشری که انتخاب میکنم ناشری نباشد که اگر آن کتاب بیرون آمد همه نگویند چون آن ناشر یک سری مشکلات و زاویه نسبت به برخی از بحثها و حقیقتها دارد طبیعتا آن جنس از اعتراضی که میکند براندازانه و کوبنده است. از گزینههای من انتشارات سوره مهر، سپید باوران و شهرستان ادب بودند که این سه انتشارات هم برادری خود را نسبت به اصولی که من به آن معتقد بودم ثابت کرده بودند و هم با افرادی که در آنجا بودند رابطه خوبی با هم داشتیم که نتیجه نهایی این شد که شهرستان ادب این کتاب را منتشر کند.
مسئلهای که در همه شعرهای این کتاب میتوانیم پیدا کنیم همین مقوله اعتراض است که فقط یک شعر عاشقانه در این کتاب است اما همه میگویند که این شعر عاشقانه حماسی و وحشی است. این اعتراض برای خودم دارای دو بعد است یک زمانی است که شما به یک مقولهای اعتراض میکنید که بیرونی است مثلا یک چیز را میبینید و نمیپسندید اما یک سری از شعرهای این کتاب فقط حسب حال هستند یعنی اعتراض به من است به اینکه من چرا اینجوری هستم چون من از قدیم این تفکر را داشتم اینکه یک سری از افراد به جامعه اعتراض میکنند من هم عضوی از جامعه هستم بنابراین این اعتراضی که به جامعه میکنم تف سربالا است و به خودم برمی گردد بنابراین اگر اعتراضی هم است اول باید به خودمان باشد، به همین دلیل این موضوع خیلی در ذهن من بود و سعی کردم که آن را در این کتاب بیاورم. به لحاظ اندیشه کتابهایی که آبشخور فکری مجموعه غزل «ناحماسه» بودند میتوانم به کتاب غرب زدگی از جلال آل احمد، مجموعه آثار شهید آوینی، ستیز با خویشتن و جهان آقای میرشکاک و نویسندههای دیگری که از آنها نام بردهام اشاره کنم که اینها کتابهایی هستند که خیلی تاثیرگذار بودند.
منبع: خبرگزاری تسنیم
نظرات