«دارم خجالت میکشم از اینکه انسانم»
راهنوا- «دارم خجالت میکشم از اینکه انسانم» که از مرتضی امیری اسفندقه منتشر شده است سهل و ممتنع است، از دو جهت. شاعران جوان با خواندن آن ممکن است در دلشان بگویند که گفتن این اشعار مگر سخت است؟ و البته وقتی برای سرودن شعرهایی چون آن تلاش میکنند شرمنده خودشان خواهند شد. اما جهت دوم مربوط به عموم خوانندگان کتاب است. کسانی که با زمزمه کردن شعرهای این کتاب دقیقاْ نمیدانند چه چیزی تا این حد به دل آنها نشسته است؟! کدام آرایه ادبی، کدام وزن و آهنگ یا کدام شاعرانگی نهفته در شعرهایی که دارند تنفرشان از وحشیگری مدرن را فریاد میزنند.
کتاب با هشت شعر شروع میشود که اسفندقه متواضعانه عنوان «نیماییواره» بر آنها نهاده است. این اشعار زمانی سروده شدهاند که ما سرگرم دید و بازدیدهای عیدمان بودیم اما در همسایگی ما جنگ خانمان براندازی برپا شده بود، یعنی روزهایی که آمریکا به عراق حمله کرده بود. اسفندقه در این شعرها شمشیر میکشد و وحشیگری مدرن آمریکاییها را زیر سوال میبرد و به سوگ بیگناهانی مینشیند که بر اثر انفجار بمبهای آمریکایی در عراق کشته میشوند.
تا همینجا و با همین توصیف کم میتوان انتظار داشت که شمای مخاطب چنین تصویری از کتاب در ذهنتان شکل بگیرد: «مرثیههایی برای کشتههای جنگ با چاشنی بد و بیراه گفتن به هر نوع جنگ و البته ابراز هم دردیهایی با مردم عراق که ممکن است از آن بوی زیر سوال بردن جنگ هشت ساله ما با عراقیها هم به مشام برسد.»
اما اینچنین نیست. اسفندقه که خود در دوران دفاع هشت ساله داغ دو برادر دیده است به احترام آن هشت سال -مثل سرو- تمام قد میایستد و یادآوری میکند که امروز برای پرپر شدن کسانی دارد گریه میکند که روزی پدرهایشان جور دیگری با ما رفتار کردهاند:
به کودکان شما خیره می شوم
آنی
چه پیرمردانی!
چقدر کوچک و کال
چقدر غنچه پرپر!
چقدر خاکستر!
زمین بمیردتان!
زندگی بمیردتان!
یکی نبود بگوید گناه آهو چیست؟
شغال و گرگ اگر در کمین روباه اند
دلم برای شما مثل شمع می سوزد
شما که دست پدرهاتان
خضاب کرده خون برادران من است!
اسفندقه غیر از آمریکا، نیم نگاهی هم به کسانی دارد که در برابر این جنایتها دم نمیزنند و با سکوت از کنار وحشیگریهای رفته در لباس تمدن رد میشوند. اسفندقه همانقدر که آمریکا را شماتت میکند به این قماش هم خرده میگیرد:
چرا نمیگویید؟
و گفتهاید اگر
پس چرا نمیخوانید؟
کجاست شعر شما؟
شما
که با شکستن یک شاخه از درختی خشک
به لرزه میافتید
و مرگ برگ شما را به گریه
میاندازد
هجوم خار و خسکها
هجوم شن ریزه
از آسمان به زمین کفچه مار میبارید
و خوشه خوشه رتیل
و خانههای محقر
که در هجوم ملخ گور دسته جمعی شد
ندیدهاید!
اگر دیدهاید،
پس کو؟
ها؟!
کجاست شعر شما؟
اسفندقه در این شعر کنایههایی نثار طبع لطیف شاعران رمانتیک سرا که چشم بر اینگونه موضوعات بستهاند، میکند که به واقع آزادگی او را به اثبات میرساند.
به هر حال باید گفت که «دارم خجالت میکشم از اینکه انسانم» مجموعه شعری است خواندنی که حتی میتواند دل کسانی را که میانه خوبی با شعر نو ندارند، بدست بیاورد. خواندن این کتاب را که شهرستان ادب ناشرش بوده است، از دست ندهید.
منبع: هفتراه
نظرات