«خونخواهی شاعران مسلمان ایران برای شیخ شهید»
راهنوا- سال گذشته در پی صدور حکم اعدام شیخ نمر، تعداد زیادی از شاعران مسلمان کشورمان، طی یک بیانیه سوگند یاد کردند و همقسم شدند که ظلم و جنایت آل سعود را به زبان شعر فریاد بزنند و در تاریخ جاودانه کنند.
اکنون با اجرای این حکم و شهادت شیخ النمر، این شاعران به عهدشان وفا کرده و زبان شعر را زبان حقخواهی و ظلمستیزی قرار دادهاند.
در ادامۀ مطلب به خوانش این اشعار میپردازیم:
میلاد عرفانپور
تو همیشه زنده هستی تو همیشه زنده بودی
چه خیال خام بستهست به کشتنت سعودی؟!
چه شگفترود، خون تو که میرود به دریا
که میان ره نماند به فرازی و فرودی
تو چراغ ایزدی هستی و تا همیشه روشن
نشود حریف این نور، به پا کردن دودی
تو شهید بودهای از ازل ای عشق و نمیری
به عداوت عدو یا به حسادت حسودی
به خدا عقب نیانداخته وعدۀ خدا را
نه لجاجت ثمودی و نه فتنۀ یهودی
و چنین است «نمیرندگی نسل نمیران»
که به مرگ میدهد آل سعود را به زودی
عباس احمدی
کشتههای منا فقط بس بود تا جهان از تو منزجر بشود
میزنی سنگ و غافل از اینکه نور آیینه منکسر بشود
ای تجلای صهیونیسم عرب، قاتل کودکان شام و حلب
فکر آنی که دین و اصل و نسب در نتاج تو منحصر بشود؟
از عراق و حجاز تا به یمن، هم ز دریای فارس تا به عدن
تو مپندار ملک اهل البیت خالی از باقر النمر بشود
رسم ما رسم آن جماعت نیست که به لب مهر خامشی زدهاند
تا مبادا روابط حسنه، با شما گرگها کدر بشود
باز جوشیده است خون حسین از قطیف و مدینه و بحرین
هر قدر بیشتر شهید کنید، بیشتر زخم منتشر بشود
آی ای تولههای بوسفیان! آل نحس خلیفه و نهیان!
هست تا نسل بوذر و سلمان بیشتر شیعه مقتدر بشود
آید از آن عقال و دشداشه بوی مردار و جیفه و لاشه
«یاعلی» گفته میکشم ماشه، نسل وهاب منفجر بشود
آسمان بغض در گلو دارد، تشنۀ نغمۀ «أنا المهدی» است
شیعه را شور تشنگی باید، شیعه باید که منتظر بشود
رضا اسماعیلی
ما شیعۀ عشقیم، نسلی خطرزاده
مردان عاشورا، مردان آزاده
ما نسل «یا مهدی»، مردان تکبیریم
مردان «بسم الله»، محراب و سجاده
تا با حسین عشق پیمان خون بستیم
صدکوفه نامردی با ما در افتاده
ای عاشقان غم نیست، زیرا خدا با ماست
ای کربلا! لبیک، ای تیغ! آماده
باید مهیا بود، چون «ابن ملجم» هست
«شمربن ذی الجوشن» از پا نیفتاده
ما را اجابت کن، ای تیغ آتشخشم
ما را اجابت کن، ای زخم آزاده
اسب رشادت را زین کن به سوی دشت
تا مرد می روید، از ُگردۀ جاده
شیخ النمر زندهست، اسلام پایندهست
او روح بیداریست، از پا نیفتاده
برخیز و مستی کن – سربسته میگویم –
تا این خُم آخر سربسته افتاده
حبیب نیازی
با ذکر «علی علی» چه حالی داری
پروانه شدی و پروبالی داری
ای شیخ نمر ، سلام ما را برسان
با سینۀ خونین چه مدالی داری
شاگرد خمینی شدهای شیخ نمر
چه قرهالعینی شدهای شیخ نمر
با ذکر «حسین» گردنت زخمی شد
الحق که حسینی شدهای شیخ نمر
از زبان شیخ نمر :
خود خواستم اینگونه بمانم، باشم
تا هست، «علی علی» بخوانم باشم
گردن بزنید و به صلیبم بکشید
من مثل شما نمیتوانم باشم!
افشین علاء
در بقیع
بین سنگهای ناشناس
محشری به پاست
«باقر»ی دگر شهید شد!
باز شیعه در عزاست
وای اگر به گوش مکه این خبر رسد
کعبه خود سیاهپوش ماتم مناست
سوسمارهای پیر زشت!
ازحسینیان مگرچه دیدهاید؟
سالهاست
سرزمین وحی را به خاک و خون کشیدهاید
تف به رویتان!
این زمین چون بهشت
جای قتل عام نیست
خانۀ خداست
بادها که خفته در گلویتان
جز به تیغ خشم ما تهی نمیشود
تا شما نوادگان شمر، زندهاید
مکه، کربلاست!
سجاد نوابی
باغبان مهربان باغ شیعیان
سالهای سال دست مهربان تو
مثل دستهای پینهبستۀ علی
بر سر پارههای ماه
بر سر کودکان بیپناه شهر وحی بود
ایستادهای میان معرکه
مثل کوه
با شکوه
شیخ بیگناه
قامتت رسید تا به آسمان
سینهات
از محبت حسین
آکنده بود
سرو راستقامت باغ شیعیان
نام تو نمر نبود
نمیرنده بود
رسول پیره
تو مگر چند نفر بودی
که اینهمه صدای تو بلند بود؟
تو با کدام دهان
خواب را از چشم پادشاه گرفته بودی؟
که میانۀ شب از خواب میپرید
و با خطی امن با اسراییل مکالمه میکرد.
تو را چیدند
تو را چیدند
اما عطر تو ارتشی است
که کشورهای خاورمیانه را گرفته است
پاک نمیشود
عطر تن تو از پیراهن بلند شهادت پاک نمیشود
سیدمحمد میرهاشمی
هنگامۀ خیر و دفع شر میآید
یک روز خلیل با تبر میآید
اکلاب سعود، ذکر «أین الطالب»
از حنجرۀ شیخ نمر میآید
محمدعلی کردی
مژده که در مقابل ظلم ایستاده خون
بر ذلت حیات، رضایت نداده خون
حالا که راکدند تمامی آبها
بر حرکتی عظیم نموده اراده؛ خون
تا خاک را به سیطرۀ خود درآورد
با دست خود به تیغ ستم سرنهاده خون
هرچه که دیو ظلم، سیهروی و زشتخوی
سرخ و زلال و گرم، زهی صاف و ساده؛ خون
سرمست، خصم از پی قطعالورید عشق
غافل از اینکه تازه به جریان فتاده خون
این لشگر خداست که آهنگ شام کرد
سرها سوار نیزه و از پی پیاده، خون
از مهر هم بخوان که در آن فصل سرد خاک
میرفت بیم فاجعۀ انجماد خون
امیر سهرابی
گردیده خدا خودش خریدار کسی
مشتاق شده کعبه به دیدار کسی
تجدید وضو کنید ای مردم شهر
آوای اذان میآید از دار کسی
ایوب پرندوار
بین شیوخ منطقه شیخی کبیر بود
بر مسند حقیقی دلها امیر بود
نسلش به برکههای پر از نور میرسید
از جنس عاشقان شهید غدیر بود
بین شیوخ نفتیِ تقوانداشته
او روزهدار سفرۀ نان و پنیر بود
روحی بزرگ داشت شبیه پیمبران
آل سعود بین دو دستش اسیر بود
در گردباد حادثه قلبی سلیم داشت
در آخرالزمان زمین، بینظیر بود
خون قطیف و خون خدا وصل شد به هم
او واقعاً حقیقت خیر کثیر بود
در بین مردگان زمین نیست نام او
با خون خود نوشت که «شیخی نمیر بود»
محسن کاویانی
خورشید به گود آمده سرگرم قنوت است
این آل سعود است که در حال سقوط است
هستند شیاطین همه درگیر تبانی
ایران شده آمادۀ یک جنگ جهانی
آماده شده لب بزند جام جنون را
صادر کند از نفت عرب بشکۀ خون را
بیزار ز جنگیم، ولی مرد جهادیم
دادیم سر و دست، ولی باج ندادیم
ما با احدی نیز نداریم سر جنگ
لعنت به بلادی که شد آغازگر جنگ
ما هیچزمان حمله نکردیم به جایی
ما مرد دفاعیم، ولیکن چه دفاعی!
شمشیر عجم منتظر رخصت جنگ است
مکه بشود مرکز ایران چه قشنگ است
ما منتظر حملهای از سوی حجازیم
تا بین بقیعش حرمی ناب بسازیم
«یا حیدر کرار» زند نقش به زودی
بر پرچم سبز عربستان سعودی
از روضۀ عباس شرف یاد گرفتیم
یک عمر از او یکسره امداد گرفتیم
ما غیر کفن بر تن خود جامه نداریم
ای شمر برو! شوق اماننامه نداریم
با سرور و پیغمبر خود هموطنی شد
هر کس که در این برهه اویس قرنی شد
مرشد، به طرب ضرب بزن! وقت حماسهست
مداح، بخوان! وقت غم و سینهزنی شد
دُر نجف سینۀ ما از غم یاران
خونین شد و مانند عقیق یمنی شد
«یا فاطمه» گفتیم، گذشتیم ز طوفان
گفتیم «علی»؛ ناشدنی هم شدنی شد
آمادۀ آنیم بپوشیم کفن را
ایران که نمردهست بگیرند یمن را
هر شاه سعودی شده یک نوکر دربست
در پشت لباس عربی فتنۀ غرب است
ننگی که به پیشانی شاهان سعودیست
زیر سر یک مشت مسلمان یهودیست
چشمان جهان در پی آن یکهسوار است
این عطر یمانیست که لبریز بهار است
از نام علی واله و مستیم همیشه
ای خاک یمن، پشت تو هستیم همیشه!
سجاد شاکری
قسم به نور که فیض سحر نخواهد مُرد
چو هست ریشه و ساقه، ثمر نخواهد مرد
کسوف، عزّت خورشید را نمیکاهد
خسوف رخ بدهد هم، قمر نخواهد مرد
میان آتش نمرود، زنده ماند خلیل
که رود، بین لهیب و شرر نخواهد مرد
به حکم آیۀ «لَا تَحسَبَنَّ أمواتاً»
«نمر» نمرده و مرد خطر نخواهد مرد
به لحن شعر بخوانید حرف فلسفه را:
اگرچه جسم بمیرد، اثر نخواهد مرد
رسیده پای شیاطین به نقطهای که دگر
از این مقام، کسی بیشتر نخواهد مرد
بشری صاحبی
گرچه با دستان باطل، کشته شد فریادها
یاد حق یک بار دیگر زنده شد در یادها
باز در سوگ کبوترهای عاشق دیدنیست
گریههای ابرها و نالههای بادها
تا به کی کشتار و خونریزی؟ خداوندا مخواه
دشت سرخ لاله را بر دامن جلادها
کی شکار ببر، کار گرگخوها بوده است؟
گرگ، باور کن شرف دارد به این صیادها
شیعهایم و سالها سرلوحۀ ما بوده است
غیرت عمارها و هجرت مقدادها
عاقبت آل سعود، آل شقاوت میشود
میشود سرخورده چون اخدودها و عادها
تو بیا تا در دل دنیا بکاری عدل را
تو بیا تا که بخشکد ریشۀ بیدادها
فاطمه نانیزاد
یک بار دگر سرخ نویسید خبر را
تا بیشتر از پیش ببینند اثر را
ای لات و هبل، سخت بلرزید که این مرد
یک عمر به کف داشته همواره تبر را
از کرب و بلا درس گرفته، نهراسد
گرچه به سر نیزه بَرَد معرکه سر را
بر دار اگر بار دگر هم برود عشق
پرشورتر از قبل زند بانگ سحر را
تابید در آفاق و نشان داد که دنیا
آورده در آغوش خودش شمس و قمر را
از هر طرفی چشم تماشا شده روشن
تا مژده دهد بر همگان صبح ظفر را
ای ابر، بیا بر دل ما نوحهگری کن
برخیز بخوان مرثیۀ شیخ نمر را
معصومه فراهانی
روییده باز لالۀ سرخی به روی دار
داغی دگر رسیده به دلهای داغدار
دستی گرفته راه گلو را، نفس کم است
مشتی به خشم، قلب مرا میدهد فشار
ما را به جرم عشق به زنجیر میکشند
آه از حصار تنگ ستم، آه از حصار
بحرین، نیجریه، یمن، قدس، سوریه
دیگر گذشته غصۀ ما از صد و هزار
اما هر آنچه داغ کشیدیم و میکشیم
در کورههای سرخ، به ما میدهد عیار
دیروز، آن نهال که تحریم آب شد
خون خورد و حال سرو بلندیست استوار
«والیل»ما ستارۀ بیدار این شبیم
چیزی نمانده تا سحر سبز، «و النهار»
محمدرضا معلمی
آموزۀ عشق از خمینی خوانده است
مردی که ستون کفر را لرزانده است
غارت شده خیمههای او چون مولا
از ارثیهاش فقط شهادت مانده است
شیخ عباس قمی با ما اگر همعصر بود
این عبارت را به تعقیبات، افزون می نمود:
بعد تسبیحات بیبی شیعیان را واجب است
لعنت الدائم علی آل السعودی و الیهود
محمد شکریفرد
غمت مباد که چون شد، سرت سلامت شیخ!
رسیده است کنون فصل استقامت شیخ!
بهپاست در همهجا بیرق قیامت شیخ!
رسیده است به گوش جهان پیامت شیخ!
برای کشتن تو همقسم شدند سگان
و در مقابل ابلیس خم شدند سگان
به گوش باش که بانگ یمن شنیدنی است
که نالههای اویس قرن شنیدنی است
صدای شیون هر پیرزن شنیدنی است
مراثیاش به تن بیکفن شنیدنی است
به پاست هلهلۀ جمع شامیان اینجا
چه میکنند خدایاحرامیان اینجا؟!
چه لالهها که دمیدند بین آتش و خون
به خون خویش تپیدند بین آتش و خون
دل از زمانه بریدند بین آتش و خون
و تا ستاره رسیدند بین آتش و خون
کنون دل همۀ بچه شیعهها خون است
به جای آب زلال شریعه ها خون است
به نام نامی حق بود ریخت از تن، ترس
نداشت هیچکسی از به جنگ رفتن، ترس
چنان که نیست از آن در دل «تهمتن»، ترس
همیشه بانگ رجزهای ماست، دشمنترس:
حدود گفتنش از هر کلام بیرون است
که ذوالفقار علی از نیام بیرون است
به شور آمده لشگر، علیعلیگویان
هزار مالک اشتر، علیعلیگویان
به نام نامی حیدر، علیعلیگویان
گشوده شد در خیبر، علیعلیگویان
غمت مباد که چون شد، برادر یمنی!
دلت هر آینه خون شد، برادر یمنی!
نوید داده به ما سید یمانی ما
میآید از شب هجران به میهمانی ما
خوشا که میشکند بغض جمکرانی ما
ظهور میکند آن یار بینشانی ما
غمت مباد که کاشانهها در آتش سوخت
پر پریدن پروانهها در آتش سوخت
معصومه زارعی رضایی
ما را به جرم عشق به آتش کشیدهاند
ای شعلۀ کشیده به افلاک سر! بگو
فهمیدهای که در دل آتش
بر ما چه رفته است؟
ای مطلع هبوط بشر!
ای عشق!
فهمیدهای که در دل آتش
دشتی به وسعت همۀ آسمان به پاست؟
ما را خلیلوار به آتش سپردهای
اما میان آتش تو
صد بوستان غرق گل ارغوان به پاست
حالا میان آتش خود
ای عشق،
ققنوسهای پر زده تا اوج را ببین
هرچند در سیاهی مطلق
هرچند از قبیلۀ خفاشان
هر دم هجوم خون به لب ما نشسته است
یک روز پاسخ همۀ زخمهای ما
با سنگهای بر نوک گنجشکهای نور
بر دوش فیلهای ستم
آوار میشود
محسن غلامحسینی
خبر رسیده ز گلشن ثمر نمیمیرد
بگو به شبزدگان که سحر نمیمیرد
قسم به شمس جمال علی ولی الله
در آسمان ولایت قمر نمیمیرد
اگر به سنگ جفا شیشۀ دلی بشکست
به گنجۀ دل عاشق، گهر نمیمیرد
به قلب خصم، علی مُهر باطلی زد و رفت
که تا به صبح ظهور آن اثر نمیمیرد
هزار شیخ نمر زاده میشود، آری
بگو به دشمن حق که نمر نمیمیرد
فاطمه میر
صحبت از نور
برای ما که روزنامۀ صبح میخوانیم
شاهکار نیست
تو اما
در سرزمین کسوفهای همیشه
شهاببارانی به راه انداختی
که پرده از روی خورشید بر خواهد داشت
علیرضا خاکساری
دارد قضا کنار قدر گریه میکند
دارد به حال و روز بشر گریه میکند
تا آسمان مشهدمان مثل چشم ما
دارد به سوگ شیخ نمر گریه میکند
عطیهسادات حجتی
غمهای ماست صدر خبرها هنوز هم
فرقی نکرده گردش دنیا هنوز هم
آل خلیفه اهل سقیفه اگر نبود
تنها نبود شیعۀ مولا هنوز هم
فریاد کشتگان منا میرسد به گوش
آل سعود از درِ حاشا هنوز هم
هر روز زخم تازه و هر شام صد شهید
دنیا نشسته گرم تماشا هنوز هم
آزادی و عدالت و اندیشههای بکر
زندهبهگور میشود آنجا هنوز هم
گرچه هنوز دست به قبضه نبردهایم
شور شهادتیم سراپا هنوز هم
ای منتقم! رسیده به لب جانم، انتقم
وقتش نیامدهست خدایا هنوز هم؟
سیدمحمدامین حسینی
منور میشود ماه شهادت
تویی تنها هواخواه شهادت
برای رفتن و دیدار عشقت
چه راهی بهتر از راه شهادت
زهرا شرفی
روبروی نور میایستند
تیترهایی شومی
که در جیبهایشان
جغدها لانه دارند
جغدهایی که دستشان با
ابابیلها
با لهجۀ سیاه
زندهبهگورها
رابطه دارد
و حرفهای اتوکشیدهشان
که لبهای گنجشکها را میدوزد
جایی برای نفس کشیدن صبحهای طولانی
نمیگذارند
شبهایی که دندانههایشان
کج شده است.
چشم ندارند
چراغی روشن بماند
حتی در آبادی بیبی راضیه
که به پر قنداقها
نام محمد را سنجاق میکند.
همین که بگویی
بالای چشمتان ابرو است
کبوتر بودنت را
نشانه میروند
برمیگردند به اصالت خاموششان
و روشنی را دار میزنند.
ما دختران دامنگلی
یاد گرفتهایم
آزادی را
آیهالکرسی بخوانیم
حتی اگر هر روز فرزاندان
شیخ نمر را
دهان بدوزند.
فائزه زرافشان
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
هر چند که امروز شهیدت کردند
ای شیخ نمر، زندهتر از دیروز
منبع: شهرستان ادب
نظرات