خودم را بدهکار انقلاب میدانم/آرزو داشتم از قرآن سمفونی جهانی بسازم
راهنوا- جوان های قدیم دهه 30 یا 40 و قبل آن خیلی خوب درویش جاویدان را به خاطر دارند. شاید قبل از پیروزی انقلاب اسلامی او جزء معدود هنرمندانی بود که در رشته موسیقی، تلاش کرد تا همه آثار هنری اش فقط از اسلام و برای اسلام باشد؛ او آثار هنری خویش را با این مضامین عرفانی- اسلامی خلق کرد. این فرد کسی نیست جز سید مصطفی موسوی؛ ملقب به درویش جاویدان متولد 1325 در شهرستان کرمانشاه که در حال حاظر در شهر کرج سکونت دارد.
-مدتها بود که می خواستیم برای این گفتگو خدمت برسیم اما هیچ نشانی از شما پیدا نمی کردیم و به جای آن شایعات فراوانی در خصوص زندگی شما می شنیدیم. دلیل این همه شایعه از نظر شما چیست و آیا شما وخانواده هم این شایعه ها را شنیده اید؟
(لبخند زده و آه می کشد) بله من و خانواده ام حدود سی سال است که تمام این حرف وحدیث ها را می شنویم. مثلا شنیده ایم که جاویدان در سال63 در جبهه دهلران شهید شده و جالب است بدانید که حتی در شهر صحنه نزدیک کرمانشاه خیابانی به نام خیابان شهید مصطفی جاویدان وجود دارد. یا می گویند در جنوب فرانسه زندگی افسانه ای بهم زده یا جاویدان همان اوایل انقلاب از دنیا رفته است و… در حالی که مردم حقیقت را در خصوص بنده نمی دانند که به اتفاق همسرم پریا جاویدان و دو فرزندم سیدعلی که دانشجوی رشته معماری است ومریم السادات که در سال آخر دبیرستان تحصیل می کند در مکانی کوچک و محقر به ابعاد 30متر در حاشیه شهر کرج زندگی می کنیم.
البته باز هم مهم نیست زندگی همین است گاهی پایین و گاهی بالا دارد. همسر بنده بسیار صبور است و شدیدتر از بنده مناعت طبع دارد. در گذشته هرچه داشتیم آهسته آهسته فروختیم تا بتوانیم آبرومند زندگی کنیم و تا حد امکان آبروداری کردیم و اجازه ندادیم که بچه ها بیشتر از این سختی بکشند. در زندگی، انسان بودن خیلی اهمیت دارد. بنده همیشه اعتقاد دارم که آدم در هر شغل وسمتی که قرار دارد اول باید انسان باشد بعد شغل وسمت و پستش ارجحیت داشته باشد.
«خودم را بدهکار انقلاب می دانم»
-دلیل خانه نشینی خود را در این سالها چه می دانید؟
بنده هنوز خود را بدهکار انقلاب اسلامی می دانم وشرمنده از این هستم به علت اینکه اجازه کار فرهنگی-هنری نداشتم نتوانستم خدمتی شایسته انجام دهم و جزء از خودم گله ای از کسی ندارم، گرچه رندان همکار، بیشتر از دیگران در خانه نشینی من نقش داشتند و بی جهت مرا با سلاح تهمت از میدان به در کردند. خدا را شاکرم که از هر نظر خانواده ای سالم دارم و در این مکان کوچک به دور از آلودگی هوای تهران با آرامش خاطر زندگی می کنم.
این روزها نمایشنامه نویسی می کنم و یا با شعر وآهنگ ساختن خودم را سرگرم کرده ام. یک رفیق هنرمند مسجدی دارم و هر موقع مرا می بیند می گوید: جاویدان دنیا زندان عاشق است. بگذار عاشقان بنالند همه، مصلحت نیست این زمزمه خاموش کنید. شاید این کمبودها و فشارها که من آن را امتحان الهی می دانم در ساخت شخصیت انسانی و هنری بنده نقش اساسی داشته باشد. همیشه و در همه حال باید شاکر بود ومنتظر رحمت او(با دستشان اشاره به آسمان دارند).
بنده در زمان تشریف فرمائی امام امت، امام خمینی(ره) آهنگ «امام آمد» را اجراء کردم و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، آهنگ های «دکترشریعتی»، «تختی پهلوان»، «آیت اله طالقانی» و در زمان جنگ هم «جنگزدهی کوچولو» و «برادرم رفته به جنگ» را ساختم. خوشحالم که همیشه در خدمت انقلاب بوده ام و برعکس بعضی از هنرمندان به اروپا و آمریکا نرفتم.
-با توجه به اینکه طبق گفته های خودتان که در صحنه کرمانشاه خیابانی به نام شهید مصطفی جاویدان وجود دارد، شما در زمان جنگ جبهه هم تشریف بردید؟
(لبخند می زند) بله، البته وظیفه بود و باید می رفتم! حکایت حضور بنده در جبهه این گونه بود که به خاطر بیماری چشم پدرم، به همراه ایشان، به عنوان میرزا بنویس در چم امام حسن کرمانشاه جذب نیروهای بسیج عشایری و بعدها به عنوان یک رزمنده حرفه ای وارد جنگ شدم. البته تجربه کافی نداشتم و در منطقه ی کله قندی دهلران دچار حادثه موج شدید شده و در اثر شدت انفجار که خون از گوش و بینی وچشم بنده بیرون زده بود به مدت شش الی هفت سال دچار بیماری فراموشی شدم.
البته بنده هیچ سند مکتوبی مثل کارت بنیاد شهید وجانبازی ندارم و هیچ وقت هم در پی گرفتنش نبودم. حضورم در جبهه فقط برای خدا و انقلاب و مردم بود و هیچگونه تقاضایی نداشته و ندارم. پدر مرحوم بنده یک روحانی مبارز به نام سید شاهمراد موسوی بود که چند القاب مشهور در پسوند نام مبارک خود داشت مانند: موسوی سنقری-موسوی کرمانشاهی، ایشان به همراه برادران واحدی سنقری وسید مجتبی میرلوحی همان شهید نواب صفوی معروف از بنیان گذاران فدائیان اسلام بودند. پدرم از آغاز جنگ تحمیلی و تاپایان جنگ در جذب نیروهای بسیج عشایری شرکت داشتند.
«پدرم آرزو داشت که من روحانی شوم»
-با توجه به اینکه شما از خانواده مذهبی هستید و پدرمرحوم روحانی بودند، چرا شما راه پدر را ادامه ندادید؟
(لبخند) اتفاقا ایشان از قدیم الایام آرزو داشتند که من روحانی شوم. از سن دوازده سالگی جامع المقدمات را به من درس می داد، ولی زندگی برایم خواب دیگری دیده بود. حوادث و اتفاقات پشت سر هم مسیر زندگی مرا به ناکجا آباد کشاند. از سنین نوجوانی آنچنان باید و شاید لیاقت پوشیدن این لباس مقدس را نداشتم تا بالاخره ازموسیقی سر در آوردم. یادم است آن وقت ها هم باز پدر بود که می گفت: پسرم در هرکاری حتی آهنگ زنی دزد کارت نباش تا موفق شوی، برای هر قشری شعر وآهنگ ویژه بساز، برای افراد درویش مسلک غزل های عرفانی و برای مذهبیون اشعارمذهبی بساز، به یاد دارم روزی شعر و آهنگی که برای آقا امام حسین(ع)ساخته بودم برایش خواندم خیلی خوشحال شد و اشک شوق ریخت مضمون آن شعر چنین بود:
ای ذاکر فرشته خو چهره به چهره روبه رو
از ماجرای کربلا خانه به خانه کوبه کو
نکته به نکته موبه مو به آدم و علم بگو
مانند ماهمیشه باش از هرکجا به یاد او
در مکتب امام حسین(ع) اسلام توحیدی بجوی
کارحسین(ع)احیای دین داده به اسلام آبرو
آزاده ای مانند(حر) یافته از او نام نکو
از نهضت و قیام او با عالمی کن گفتگو
یادحسین(ع) وشهدا مانده چو بغضی در گلو
تمام سعی و کوشش من این بود، تا تمام اقشار مختلف جامعه را راضی نگهدارم و در حال حاضر عنوان ترانه هایم شاهد و ناظر این صحبت بنده است. مانند: ترانه درویش پولی نیست-عدالت خدا-درویشم ودرویشم- باباکوهی- توکلت به الااله با سازهای بلوچی-حیدربابا با سازهای آذری یا آهنگ، برده خط و ساعتی در خودنگر تا کیستی از عارف بزرگ شیخ صفی علیشاه که بسیار مورد توجه قرار گرفت یا آهنگ چینی بندزن که کاملا عرفانی است ودر موضوع هفت شهر عشق و عرفان را بازگو می کند. در قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از میان 200 شعر و آهنگ برگزیده فقط چهار تا از آن بوسیله ساواک برای همیشه ممنوع شناخته شد و از بنده تعهد گرفتند که حتی به صورت دکلمه هم اجراء نشود.
-چهار آهنگ ممنوع را که ساواک توقیف کرد را خاطراتان هست؟ کدام آهنگها بودند؟
بله خوب به یاد دارم، یکی آهنگ سفره از استاد شهریار و با آهنگی از مرتضی حنانه بود. آهنگی به نام شاهنامه خوان که شاعرش را یادم نیست. شعر و آهنگ اسلام که بوسیله خودم ساخته و اجراء شد. و آهنگ درویش پولی نیست که بعد ها آن قسمتی که به شاه توهین می شد از آن حذف کردند و توانست اجازه تکثیر مجدد بگیرد.
-شما متولد کرمانشاه هستید. چه گونه شد که برای سکونت به تهران تشریف آوردید؟
سیزده سال بیشتر نداشتم که پدرم مجددا توسط ساواک دستگیر شد و به تهران و کمیته مشترک انتقال یافت. من که عادت داشتم در هر ناراحتی به خاطر فرار از غم و غصه ساز بزنم، دستگیری پدر آنچنان برایم سنگین بود که حتی حوصله ساز زدن نداشتم تا این که در اثر بی قراری و گریه و زاری مریض شدم و مادر چاره را در این دید برای دیدار و ملاقات با پدر به اتفاق به تهران بیاییم. در اولین ملاقات با پدر از شوق و ذوق و خوشحالی بیهوش شدم و با سیلی محکم پدر به هوش آمدم و مدت زمانی هر دو با هم گریستیم.
پدر به خاطر دلجوئی از من فرمودند: با سازت چیکار کردی؟ عرض کردم از وقتی که شما گرفتار شده اید دیگر دست به ساز نزده ام. پدر فرمودند: پسرم ما مکلف به ایجاد حکومت اسلامی هستیم، جوینده یابنده است. بالاخره روزی به این آرزو خواهیم رسید. آنگاه رو به مادرم کردند و گفتند: مبلغ دویست تومان از فروش نخود و گندم نزد حاج آقا ابطحی تهرانی معروف به امانت گذاشته ام این پول را برای خرجی داشته باشید و حتما برای سید مصطفی ساز مشقی تهیه کن که سرگرم بکاری باشد. سازی که خودش دوست دارد. در تهران اساتید مجرب موسیقی زیاد است می تواند ردیف های موسیقی را فرا بگیرد.
در آن زمان دویست تومان خیلی پول زیادی بود. خوب به یاد دارم که مادرم یک تار مشقی خوب را به قیمت 25 تومان خرید و به خاطر دو برادر و دو خواهرم که نزد اقوام بودند به کرمانشاه برگشت و من پرسان، پرسان به کلاس درس استاد اسماعیل مهرتاژ صاحب تئاتر جامعه باربد که در اول لاله زار بود رفتم. استاد مهرتاژ که انسانی بسیار خوش قلب و صبور و بردبار بود با مهربانی و روش خاص و ویژه خود ردیف های موسیقی را درس می داد و از بابت تدریس از هیچکس دیناری قبول نمی کرد. یادش بخیر ورد زبان ایشان دائما این کلمات بود، دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما هم می کاریم دیگران بخورند.
ایشان وقتی متوجه گرفتاری پدر و بی کسی من شدند به صندوقدار تئاتر دستور دادند که روزی دو تومان به عنوان خرجی به من بدهند و شب ها اجازه داشته باشم در گوشه ای استراحت کنم. من که تحت تاثیر خوبی های استاد قرار گرفته بودم روزی که نظافتچی تئاتر به خاطر مرگ مادرش به مرخصی رفته بود، بدون اینکه کسی از من بخواهد، پس از رفتن تماشاچی ها تئاتر را آب و جارو کرده و تمیز می کردم تا اینکه نمایشنامه ی یوسف و زلیخا به وسیله ی استاد محسن فرید به روی صحنه آمد و از من دعوت شد تا در نقش حضرت یوسف(ع) که در پرده ی اول برادرها او را به چاه می انداختند بازی کنم. به یاد دارم که با غزل معروف حافظ، یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور، پرده ی اول با من شروع می شد.
در آن موقع همراه با آواز حدودا 12 دقیقه بازی داشتم و شکر خدا حق الزحمه ام به شبی پنج تومان افزایش یافت. همین درآمد مختصر سبب شد تا به خود اجازه دهم و خانواده را برای همیشه به تهران بیاورم. به یاد دارم در کوچه عرب ها واقع در میدان توپخانه اتاقی به مبلغ سی تومان در ماه اجاره کردیم، تا اینکه پس از سه سال پدرم از زندان آزاد شد. آزادی مرحوم پدر مصادف شد با پایان یافتن درس های موسیقی من، و به دلیل اینکه محیط هنری آنچنان مناسب نبود بنابر این به دستور پدر از استاد مهرتاژ خداحافظی و حلال خواهی کرده و مجددا کل خانواده به کرمانشاه شهر زادگاهم بازگشتیم. پدر در مسجد عمادالدوله حجره ای گرفت و به تحصیل دینی خود مشغول شد و من پس از گرفتن دیپلم ادبی به خاطر رفتن به دانشگاه دوباره به تهران برگشتم.
-من در خصوص زندگی شما در اینترنت می خواندم که در دانشگاه تهران علوم سیاسی خواندید چرا به دنبال رشته های هنری نبودید؟
رشته مورد علاقه بنده علوم سیاسی بود که در آن زمان 75 واحد بود و اکنون گویا 150 واحد رسیده است. اون موقع من 22 سالم بود سال1347 بود که قبول شدم. البته در دانشگاه تهران بعد از یکسال و نیم تحصیل به دلیل کارهای سیاسی توسط ساواک دستگیر شدم و حدود سه ماه و ده روز زندان بودم و بعد از آزادی متاسفانه دیگر ساواک نگذاشت ادامه تحصیل دهم. و فشار روی بنده زیاد شد و دائما دنبالم بودند تا اینکه با مشورت پدرم با دوستانش تصمیم گرفتند که بنده تغییر قیافه وهویت دهم.
-این تغییر چهره ی شما وتغییر هویت شما به چه صورت بود و چگونه انجام شد؟
اینکار توسط جراحی که از دوستان پدرم بود انجام شد. در منزل حاج آقا ابطحی.
-درمنزل آقای ابطحی مگر امکانات پزشکی وجود داشت؟
بله، ایشان خانواده بزرگی بودند و خانه بزرگی داشتند که برای استفاده خانواده شان امکاناتی در حد یک درمانگاه در منزل داشتند. و با مشورت دوستان پدر همه معتقد به تغییر چهره ی بنده بودند. مثلا بینی بنده عقابی شکل بود که تغییر شکل دادند یا موهایم را بلند کردند. البته ساواک دندان های جلویی بنده را خرد کرده بود و من از جوانی از دندان مصنوعی استفاده کرده ام.
«آرزو داشتم از قرآن سمفونی جهانی بسازم»
-این صحیح است که شما برای بیماران روانی موسیقی ویژه ای ساخته بودید؟
بله، بنده در آن زمان برای بیماران روانی موسیقی ویژه می ساختم. این تازگی ندارد، درگذشته هم ابونصر فارابی، بوعلی سینا و… به وسیله موسیقی مردمان را درمان می کردند. به عنوان مثال اگر کسی ترسو بود با موسیقی مهیج و پرهیجان سبب شیردلی و کسی که پرخاشگر و قانون شکن بود را با موسیقی آرام و ملایم درمان می کردند. همچنین باید بگویم که چون بیماران مختلف هستند، روش درمان هرکدام با دیگری فرق می کند. من آرزو داشتم با کمک دیگر اساتید از روی قرآن، سمفونی جهانی بسازم و به کوته بینان غربی ثابت کنم که بیهوده دشمن اسلام هستند، این دین اقتدار فرهنگی و وحی آسمانی مانند قرآن دارد. اسلام دین فطرت است و از تولد تا مرگ دستور علمی و شرعی دارد و در ذات آن خرافه پرستی وجود ندارد. در واقع دین صداقت و هدایت و عدالت است و خوشحالم اکثر کارها و آثارم مذهبی بوده وهست.
-جناب جاویدان در حال حاضر چه خواسته ای دارید؟
دوست دارم دوباره بتوانم کار کنم. به عشق اسلام و این انقلاب اسلامی بخوانم. به عشق وطن و مردم شعر بگویم و آهنگ بسازم. دوستدارم بتوانم دوباره خدمت کنم. فقط همین و بس. من عاشق ایرانم . دلم می سوزد وقتی می بینم که در قبل از انقلاب هیچکس به راحتی اجازه نداشت از اسلام بخواند و بنده با شجاعت خواندم اما امروز در هیچ یک از دولتها نتوانسته ام کارکنم، شاید روزگار بی وفا است اما واقعا الان بنده وخانواده ام داریم به سختی زندگی می کنیم و حتی از جایی کمک هم دریافت نمی کنیم. به نظر شما آخر زندگی یه هنرمند که فقط خواسته است خدمت کند باید این باشد؟ البته همیشه و همیشه خدا را شکر کرده ام و راضی هستم به رضای خداوند. شاید قسمت من اینگونه باشد.
در طی این سال ها و با توجه به سختی های زندگیتان، نقش همسر شما، خانم جاویدان چقدر در تحمل این مشکلات تاثیر داشته است؟
خیلی زیاد، همسربنده بسیار فداکار و با گذشت و مهربان هستند. اصولا زندگی با یک هنرمند سخت است آن هم در این شرایط… اما ایشان بسیار با ایمان هستند و در تمام این سال ها صبورانه در کنار بنده، بوده وهستند. هیچوقت شکایت نکردند. من به خاطر همه ی گذشت وصبوری هایش ازایشان تشکر می کنم. البته اینها همه لطف خداوند است.
منبع: خبرگزاری دانا
نظرات