تا نفس دارم می‌جنگم
باشگاه هواداران
×

تخصص

تایخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۳۹۵


تاریخ‌شفاهی موسیقی انقلاب / 2

تا نفس دارم می‌جنگم

روایتی از زندگی «محمد میرزاوندی»
اکثر ما میرزاوندی را به واسطه‌ی ترانه‌ی «دایه دایه» می‌شناسیم. اما در این کتاب که حاصل چندین جلسه مصاحبه با خود استاد میرزاوندی است، آشنایی بیشتر و دقیق‌تری با این هنرمند اثرگذار تاریخ هنر انقلاب اسلامی و فعالیت‌های او پیدا می‌کنید.

 

 

راه‌نوا- از جمله کتاب‌هایی که به واسطه پروژه‌ی تاریخ‌شفاهی توانسته قسمتی از تاریخ هنر انقلاب اسلامی را به ثبت برساند، کتاب «تا نفس دارم می‌جنگم»؛ خاطرات «محمد میرزاوندی» است.

 

این کتاب که خاطرات شفاهی «محمد میرزاوندی» است با تحقیق و تدوین سامان سپهوند و محمد عزیزیان از سوی دفتر نشر معارف و دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی منتشر شده است.

 

محمد میرزاوندی یکی از مفاخر هنر لرستان و ایران است که با سروده‌های حماسی خود در دوران جنگ، یکی از شناسنامه‌های هنری کشور ماست که سرود «دایه دایه وقته جنگه» وی در دوران جنگ به یکی از نمادها و آواهای ماندگار دوران دفاع مقدس؛ به عنوان یکی از زیرشاخه‌های برجسته‌ی هنر انقلاب اسلامی، تبدیل شد.

 

کتاب «تا نفس دارم می‌جنگم» خاطرات دوران کودکی، نوجوانی، فعالیت‌های هنری وی در دوران انقلاب اسلامی و دفاع مقدس این هنرمند متعهد کشور است.

 

اکثر ما میرزاوندی را به واسطه‌ی ترانه‌ی «دایه دایه» می‌شناسیم. اما در این کتاب که حاصل چندین جلسه مصاحبه با خود استاد میرزاوندی است، آشنایی بیشتر و دقیق‌تری با این هنرمند اثرگذار تاریخ هنر انقلاب اسلامی و فعالیت‌های او پیدا می‌کنید.

 

برای آشنایی بهتر شما با کتاب «تا نفس»، قسمتی از مقدمه این کتاب که به قلم سامان سپهوند تهیه شده است، تقدیم می‌شود.

 

«به خاطر شغل پدرم ساکن اهواز شده بودیم. مشغله‌ی کاری پدر اجازه نمی‌داد که زود به زود به خرم‌آباد برویم. دوری و غربت همیشه دل‌تنگمان می‌کرد. یکی از همکاران پدرم کاستی به او هدیه داده بود سیاه‌رنگ با برچسب‌های آبی و سفید در دو طرفش. روی برچسب یک طرف کاست، با خودکار آبی نوشته شده بود «میرزاوندی».

 

پدرم یک رادیو ضبط قدیمی داشت که بیشتر با آن رادیو گوش می‌‌دادیم. از آن ضبط صوت‌های مستطیل شکلی که روی سرشان دکمه‌های مختلف تنظیم رادیو و تنظیمِ کاست کنار هم قرار گرفته بود. یکی از دکمه‌های رادیو رنگ نارنجی داشت.

 

در طول شبانه‌روز من و برادرم بارها آن کاست را گوش می‌دادیم. وقتی نوار به قسمت سفیدرنگ آخرش می‌رسید، دکمه‌ی پخش ضبط صوت با صدای «تِق» از جا می‌پرید. برادرم با سرعت خودش را به ضبط صوت می‌رساند و دکمه‌ی دوم را فشار می‌داد. درِ قسمتی که نوار در آن قرار می‌گرفت باز می‌شد، بعد نوار را با یک حرکت دست لای انگشتانش می‌چرخاند و طرف دیگر نوار را در ضبط صوت می‌گذاشت و دکمه‌ی پخش را فشار می‌داد «وا قطار پر دشنگم تا نفس دارم می‌جنگم…»

 

پدر از ترس اینکه مبادا ناخواسته دستمان روی دکمه‌ی نارنجی رنگ فشار داده شود و روی نوار چیزی ضبط نشود، دو تکه پلاستیک ته نوار را درآورده بود. با این کار دیگر نمی‌شد روی نوار چیزی ضبط کرد.

تمام ترانه‌ها را حفظ شده بودیم. حتی کلماتی که معنی‌شان را نمی‌فهمیدیم، چون با لهجه‌ی لری بود لذت می‌بردیم.

 

وقتی تصمیم گرفتیم در مورد «تاریخ شفاهی هنر انقلاب اسلامی» تحقیق و پژوهش کنیم، اولین گزینه‌ای که به ذهنم خطور کرد، «محمد میرزاوندی» بود. شبکه‌ی استانی «افلاک» بارها آثار او را باز پخش کرده بود و گاهی این کار با لب‌خوانی ایشان همراه بود، اما کسی تا به حال به میرزاوندی به عنوان یکی از هنرمندان اثرگذار تاریخ هنر انقلاب اسلامی نگاه نکرده بود. میرزاوندی همشهری‌مان بود و بارها او را از نزدیک دیده بودیم، ولی شناختی از شخصیت و منش او نداشتیم. تصور من از میرزاوندی ترکیبی از ترانه‌ها، خاطرات کودکی، برنامه‌های مقطعی شبکه‌ی استانی و شایعات حول بیماری‌اش بود. برای شناخت بیشتر و دقیق‌تر از این هنرمند، تحقیقاتم را در مورد وی آغاز کردم و هر کاری که می‌توانست تصویر جامع‌تری از این هنرمند انقلاب اسلامی به من بدهد انجام دادم، اما متأسفانه چیز زیادی دست‌گیرم نشد. موضوعی که برای خودم هم جالب بود، تاریخچه‌ی ترانه‌ی «دایه دایه» بود. از شکل‌گیری این ترانه اطلاعات دقیقی در دست نیست. «حشمت‌الله رشیدی» خواننده‌ی لرستانی، اولین کسی بود که این ترانه‌ی محلی را با تنظیمی جدید ضبط کرد. سپس خواننده‌های زیادی از جمله «رضا سقایی»، «محمد میرزاوندی» و… آن را بازخوانی کردند. امّا آن نسخه‌ای که در سال‌های دفاع مقدس بارها و بارها از رسانه‌ها پخش شد و یکی از ترانه‌های ماندگار دفاع مقدس است با صدای محمد میرزاوندی خوانده شده است.

 

با این‌که به فوت و فن مصاحبه تسلط نداشتم ولی می‌دانستم که اگر توسط واسطه‌ای به شخصیت مورد نظرم معرفی شوم، شانس موفقیتم در جلب رضایت مصاحبه‌شونده بیشتر خواهد شد. با چند نفر از دوستان، تصمیم خود را برای جمع‌آوری و ثبت خاطرات «میرزاوندی»، مطرح کردم. یکی از این دوستان، «محسن مرادی»، مسئول روابط عمومی بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان لرستان بود. به او سپرده بودم که اگر توانست، شرایط دیدار حضوری با ایشان را برایم فراهم کند.

 

تا اینکه چهار سال پیش؛ یعنی ظهر روز بیست و هفتم شهریور ماه ۱۳۸۹، محسن مرادی با من تماس گرفت و گفت به مناسبت هفته‌ی دفاع مقدس، برای ضبط مصاحبه‌ی تصویری کوتاهی به منزل میرزاوندی می‌روند. اگر مایل هستم، همراهشان بروم. فقط زود خودم را به محل کارشان برسانم که گروه تصویربرداری معطل نشوند.

 

وقتی به مقابل محل کارشان رسیدم آقای مرادی و تیم تصویر داخل یک خودروی پراید منتظر من بودند. به خاطر تأخیرم عذرخواهی کردم و خودم را در همان ماشین جا دادم.

 

آقای میرزاوندی به استقبالمان آمد و بعد از احوال‌پرسی، ما را به داخل خانه هدایت کرد. سادگی، اولین چیزی بود که به محض ورود به خانه‌ی ایشان در ذهنم آمد. در حین تصویربرداری، نکات مهم صحبت‌های آقای میرزاوندی را در دفترچه‌ی یادداشت کوچکم می‌نوشتم. ابتدا ایشان تصور می‌کرد من هم از بچه‌های بنیاد هستم. بعد از پایان تصویربرداری، آقای میرزاوندی و برادر همسرشان که در منزل ایشان بود شروع به پذیرایی کردند. در این فاصله، به دور و بر خودم نگاهی انداختم. چند تقدیرنامه روی دیوار نصب شده بود. با سرعت متن آن‌ها را یادداشت کردم. بعد خودم را کنار آقای میرزاوندی که ساکت بود و سرش را پایین انداخته بود، رساندم و تصمیم خودم و ضرورت و اهمیت کاری را که بخش اصلی آن وابسته به اراده‌ی ایشان بود مطرح کردم، ولی ایشان هیچ واکنشی نشان نداد؛ فقط حرف‌هایم را شنید.

آن طرف، برادر همسرشان، آقای «شمس‌الدین آساره» حرف‌هایم را شنیده بود. من را کنار کشید و از کار استقبال کرد و قول داد که رضایت ایشان را برای همکاری جلب کند، فقط چند روزی مهلت خواست.

 

یک هفته بعد طبق قرار قبلی با آقای آساره تماس گرفتم و پیگیر نتیجه‌ی کار شدم. گفت آقای میرزاوندی پذیرفته است. خودتان با ایشان تماس بگیرید و قرار بگذارید. بلافاصله با آقای میرزاوندی تماس گرفتم. این بار خیلی گرم‌تر و صمیمی‌تر صحبت کردیم و قرار اولین مصاحبه را گذاشتیم. اولین جلسه‌ی مصاحبه در تاریخ یکم مهرماه سال ۱۳۸۹ انجام شد. مشکل تکلم که به سکته‌ی مغزی سال ۱۳۶۷ ایشان برمی‌گشت تنها چیزی بود که آمادگی‌اش را نداشتم. مطمئن بودم که این شرایط، کار پیاده‌سازی فایل‌های صوتی را دچار مشکل خواهد نمود. به همین خاطر از جلسات بعد، دوربین تصویربرداری را هم به تجهیزاتم اضافه کردم تا با لب‌خوانی و ثبت حالات صورت، مشکلات احتمالی پیاده‌سازی را رفع ‌کنم.

در فاصله‌ی اول مهر تا هشتم آبان سال ۸۹، در مجموع دوازده جلسه‌ی مصاحبه انجام دادم. در این مدت ایشان به گرمی از ما استقبال و پذیرایی می‌کردند. پاسخ‌های کوتاه و بریده بریده، مرا مجبور می‌کرد سؤالات بیشتری بپرسم. با توجه به آن که سکته‌ی مغزی یادآوری جزئیات و گفت‌وگوی طولانی را برایشان سخت کرده بود به طور هم‌زمان با سرکار خانم وهابی مادر آقای میرزاوندی و آقای علی‌رضا حجتی دوست و همکار آن روزهای ایشان گفت‌وگو می‌کردم تا به جزئیات بیشتری دست پیدا کنم.

 

پس از پایان مصاحبه‌ها و پیاده‌سازی آنها با آقای محمدتقی عزیزیان، از نویسندگان هم‌استانی‌مان، در مورد تدوین این مصاحبه‌ها جلسه‌ای برگزار کردیم. ایشان پس از مطالعه‌ی مصاحبه‌ها پیشنهاد دادند مصاحبه‌ی آقای میرزاوندی به صورت اول شخص مفرد تدوین شود و جزئیات مربوط به وقایع مرتبط با ایشان، از گفت‌وگوهای مادرشان و آقای حجتی به کار اضافه شود. البته ایشان با استفاده از ذوق ادبی خود بخش‌هایی از کار را پردازش بیشتری کردند.

 

هم‌زمان با تدوین و بازنویسی کار که آقای عزیزیان را حسابی درگیر کرده بود، به جمع‌آوری مجموعه‌ی قطعاتی که آقای میرزاوندی خوانده بودند مشغول شدیم و با کمک هنرمند گرامی آقای علی‌رضا سپهوند و همسر محترمشان، خانم زینب مرادی، کار «استخراج»، «نُت‌نویسی»، «برگردان فارسی» و «آوانگاری» آثار را هم انجام دادیم تا با اضافه شدن به خاطرات آقای میرزاوندی بر غنای کار اضافه کند. البته یک مجموعه‌ی صوتی از این قطعات نیز در جلد کتاب ضمیمه شده است تا خوانندگان بتوانند با شنیدن آثار، بیشتر در حال و هوای خاطرات آن روزها قرار بگیرند.

 

در نهایت، از همه‌ی عزیزانی که ما را در به سرانجام رسیدن این پروژه همراهی کردند، سپاس‌گزاری و تشکر می‌کنم، از جمله آقای محمدتقی عزیزیان برای تدوین مصاحبه‌ها و آقای علی‌رضا سپهوند و همسرشان، خانم زینب مرادی، برای آوانگاری و برگردان فارسی آثار.

 

 

در خاتمه، امیدوارم این کتاب بتواند گوشه‌ای از تاریخ گران‌بهای هنر انقلاب اسلامی و مجاهدت‌های هنرمندان متعهد آن را نشان دهد و مقبول حضرت حق‌تعالی قرار گیرد.»

 

 

 

 

منبع: اختصاصی «راه‌نوا»

نظرات

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.

  • دیدگاه سید شهیدان اهل قلم درباره موسیقی

    اگر دیدید موسیقی بر محتوا غلبه دارد، گوش نکنید

    . درباره موسیقی حداقل دو جور می‌شود بحث کرد؛ این دو جور، یکی بحث فقهی درباره موسیقی است که اصلا در حد بنده نیست و آدم‌هایی مثل ما اصلا نباید به خودشان اجازه بدهند که وارد بحث‌های فقهی شوند، مسایلی کاملا تخصصی است و به هیچ‌وجه در حیطه ما نیست. مسایل کاملا تخصصی به تحصیلاتی در همان زمینه احتیاج دارند. به این دلیل ...
  • دیدگاه شهید دكتر بهشتی درباره موسیقی

    آن موسیقی حرام است، که انسان را در مقابل گناه ‌بي‌پروا كند

    موسيقي‌ از نظر اسلام‌ بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌ نامه‌ شما رسيد. در اين‌ نامه‌ درباره‌ چند مطلب‌ سوال‌ كرده ‌بوديد كه‌ لازم‌ دانستم‌ به‌ اين‌ سوالات‌ طي‌ نوار، پاسخ‌ مفصل‌تري‌ بدهم‌. خواهش‌ مي‌كنم‌ كه‌ نوار را گوش‌ كنيد تا اگر باز نكته‌اي‌ به‌ نظرتان‌ رسيد بپرسيد تا پاسخ‌ بدهم‌ و ضمناً نوار را هم‌ به‌ مركز اسلامي‌ هامبورگ برگردانيد، چون‌ اين‌گونه‌ نوارها معمولا اينجا ...
  • گزیده‌ای از نظرات رهبر انقلاب در مورد موسیقی

    خواننده خوب جبهه مستضعفین کجاست؟

        خواننده خوب جبهه مستضعفین کجاست؟ بنده گاهى اوقات که مى‌بینم نوجوانى را به تلویزیون مى‌آورند که از صداى خوبى برخوردار است، دلم مى‌لرزد که آیا بناست این نوجوان، فردا، پس فردا خواننده‌ى خوبِ جبهه‌ى مستضعفین و جبهه‌ى حق شود، یا قرار است به خود و مادر و پدرش پولى بدهند، بعد هم ببرندش و یک استودیوى مجّانىِ پر زرق و برق در اختیارش ...