به خاطر «از نخلستان تا خیابان» به اوین احضار شدم
راهنوا- علیرضا قزوه متولد اول بهمن سال 1342 است. حضور او در شعر انقلاب، حضوری ملموس و جریانساز است. زندگی شاعرانه قزوه، شنیدنی است. مصاحبه مفصلی با او در خصوص شعر امروز و شاعران انقلاب گرفتیم که بخشی از آن به مناسبت سالروز تولد این شاعر دغدغهمند منتشر میشود. برای قزوه، طول عمر آرزومندیم. او این روزها در دفتر آفرینشهای ادبی حوزه هنری مشغول فعالیت است:
یکی از جدی ترین شاخص های شعر احمد زارعی اعتراض است؛ «مگر قرار نبود سر به انقلاب دهیم»، یکی از حوزه های مورد توجه شما هم در شعر توجه جدی به شعر اعتراض است.
آشنایی من با احمد زارعی به قبل از فضا هایی مثل شعر «مولا ویلا نداشت» و این فضاها را برمی گردد، ولی من قبل از آن مطالعاتی داشتم. سلمان هراتی هم آن سالها می آمد و او را می دیدم. که باید به ما اسلحه بدهید بجنگیم. روحیه اش طوری بود که هر جا هر کاری لازم بود انجام می داد. نبوغ داشت در دانشگاه گل سرسبد می شد، در جنگ و مسائل فرهنگی هم همینطور. الان خیلی از مدیران ما این نبوغ را ندارند!
گفتید که احمد را بردید به حوزه هنری و …
بله! احمد تا یک مدت در حوزه هنری معاون هنری هم بود.
در جلساتی که در حوزه هنری تشکیل می شد و احمد هم می آمد، چه کسانی حضور داشتند؟
اوایل خیلی آدم های مشهوری نبودند. بعدها افرادی مثل آقایان حسین اسرافیلی، جواد محقق و سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا) آمدند.
در خاطرات آقای جعفریان هم است. می گوید من مشهد بودم. قزوه زنگ گفت اگر می خواهی به احمد برسی سریع بیا! قضیه فوت احمد چطور بود؟
سرطان معده داشت. دستگاهی به معده اش وصل می کردند و ماده ای شبیه قیر سیاه از معده اش خارج می کرد. من همیشه این خاطره را در کنار آن خاطره اش می گذاشتم که می گفت: «ما دو ماه در سنندج آب لجن می خوردیم!». آدم ورزیده ای بود ولی روزهای آخر بسیار لاغر شده بود. دیگر شناخته نمی شد. خیلی درد می کشید. در همان شرایط همیشه نمازش را سروقت می خواند. من در همان سال به حج رفتم. آوینی هم همان سال پرواز کرده بود. در حج خواب دیدم احمد به کاروان ما در مدینه آمده است. چند ماه بعد در بیمارستان به احمد ماجرای خواب را گفتم که اشک در چشمانش جمع شد. بعد ها هم خواب دیدم که احمد همراه سید احمد خمینی، پشت سر امام(ره) است و امام گفتند این دو تا احمدِ من هستند. زمانی که من را به خاطر شعر «از نخلستان تا خیابان» به اوین برای بازجویی احضار کردند احمد با مسئول فرهنگی اوین دوست بود و گفت من اجازه نمی دهم او را ببرید!
حس می کنم با این توضیحات شما، احمد مقابل تحجر فرهنگی هم ایستادگی می کرده، درست است؟
بله کاملا! آدم خیلی روشنی بود. یعنی دقیقا مثل شهید آوینی بود و وقتی آوینی شهید شد احمد برای او شعر گفت: «وما کجا و تو ای با صفا کجا بودی» احمد با شهید آوینی جلسات زیادی داشت. چون آن موقع آوینی هم در حوزه بود.
یک کتاب هم راجع به احمد چاپ کردید…
بله؛ «چه عطر شگفتی!» اولین کتابی بود که بعد از فوت احمد چاپ شد که حاوی شعرها، خاطرات و شعرهایی که برایش گفته بودند است.
راستی! چه سالی به دانشگاه قم رفتید؟
من سال 63 ثبت نام کردم. سال 64 با یک سال تاخیر کلاس ها شروع شد. پنج سال تمام هم طول کشید. دوره ما به اجبار باید پنج سال طول می کشید چون ما تلفیق درس های دانشگاهی و حوزوی را با هم داشتیم.
کدام دانشگاه؟
الان دانشگاه قم است. آن موقع اسمش «مدرسه عالی طلاب قضایی قم» بود.
از دکتر محمدرضا ترکی شنیدم مثل اینکه شما در قم هم جلساتی داشتید.
بله! آقایان ترکی، صادق رحمانی، عبدالرضا رضایی نیا و تعدادی از بچه های شاعر قم هم بودند.
برنامه این جلسات چگونه بود؟
پنج سال از عمر من در قم گذشت. از سال 64 تا 69 . فقط تعطیلات آخر هفته را می آمدم و ارتباطم با مجلات سپاه همان دو روز آخر هفته بود که می آمدم تهران و کمک می کردم.
نشست ها چگونه بود؟ فقط شعرخوانی بود یا نقد شعر هم صورت می گرفت؟
نقد و بررسی شعر بود. قبل از ما جلساتی در اداره ارشاد قم بود. یک مدت هم در دفتر تبلیغات آن جا بود. ما که آمدیم بین تعدادی از طلاب و شعرا ارتباط ایجاد کردیم و با شاعران قم مثل آقایان فیض و مجاهدی ارتباط گرفتیم و جلسات را برگزار می کردیم.
سال 69 که لیسانس گرفتید کتاب «از نخلستان تا خیابان» شما هم چاپ شد؟
بله بعد از آن بود. که اتفاقا احمد واسطه شد و گفت برو شعرهایت را بیاور چاپ کنیم.
چرا اسمش را «از نخلستان تا خیابان» گذاشتید؟
اسم را خودم انتخاب کردم که اسم یکی از شعرهایم هم بود. از نخلستان تا خیابان یعنی از جنگ آمدن به خیابان و رسالت جنگ را در خیابان پیاده کردن. من زیاد راضی به چاپ کتابم نبودم. وقتی که چاپ شد بیست و هفت سالم بود، در صورتی که تا 22، 23 سالگی من دو سه کتاب برای چاپ داشتم ولی زیاد به آنها توجه نمی کردم. بعد از آن شعرهای سیاسی و آن شعری که بعد از قطعنامه گفتم « شب است و سکوت است و ماه است و من » که حاج صادق آهنگران آن را خوانده بود. احمد گفت حتما باید شعرهایت را بدهی چاپ کنیم که دادیم نشر «همراه» چاپ کرد.
در خاطرات شما می خواندم و از جاهای دیگر هم شنیده ام که وقتی «از نخلستان تا خیابان» چاپ می شود در مجلس هم سر و صدای یکسری از نمایندگان در می آید؟!
بله! همان زمان که این کتاب چاپ شد بین نمایندگان مجلس دعوا شده بود از جمله نمایندگانی که در نطقش این شعرها را خوانده بود موحدی ساوجدی بود. این شعرها تا زیر تشک امام(ره) هم رفت. البته آقای دعایی هم خیلی پشت من ایستاد و از من حمایت کرد.
چرا آقای دعایی از شما حمایت کرد به جهت «بشنو از نی» که در روزنامه اطلاعات چاپ می کردید؟
نه! قبل از آن هم آقای دعایی اشعار من را چاپ کرده بود . از «نخلستان تا خیابان » را اولین بار «قدس» چاپ کرد. سید عبدالله حسینی اسمش را گذاشت « مولا ویلا نداشت » بعد در یک روزنامه دیگر چاپ شد. بعد از آن که در اطلاعات چاپ شد خیلی سرو صدا به پا کرد ولی آقای دعایی گفت ما چاپ می کنیم و حمایت کرد و واقعاً پشت من ایستاد حتی در مجلس به ایشان توهین می شد که چرا این را چاپ کرده است؟!
سید عبدالله حسینی در سال 63، 64 قبل از اینکه شما « از نخلستان تا خیابان» را چاپ کنید یک شعر سپید را چاپ می کند که تقریباً فضای اعتراض دارد. نقد فضای حوزه های علمیه و مسایلی از این دست. شما آن شعر را دیده بودید؟
نه، فکر نمی کنم. من همان موقع ها با سید عبدالله آشنا بودم و با هم در ارتباط بودیم. بیشتر از همه تحت تاثیر سلمان بودم آن هم به خاطر اینکه سلمان فوت شده بود و می گفتم کاش بود و از این جنس شعرها می گفت. جنس شعر سلمان اینطوری بود شعرهای صفارزاده را هم خوانده بودم و از آن تاثیر گرفته بودم.شعرای دیگر هم در من تاثیرگذار بودند من شعرهای خارجی را هم می خواندم.
از خارجی ها شعرهای چه کسانی را می خواندید؟
تمام اشعار محمود درویش و البیاتی را خوانده بودم. شعر فلسطین، شعر عرب، شعر نزار قبانی، شعر ترک، شعر اروپا، شعر آمریکا و شعر آفریقا را می خواندم.
یکی از دوستان تعریف می کرد آقای قزوه زمانی که قم بوده یک سری از فامیل های احمد مطر هم آن جا بودند و با آن ها ارتباط داشته….
بله! اولین شعرهای احمد مطر را من از برادرزادهاش می گرفتم. این ها سید هاشمی و اهل بصره بودند. من می رفتم منزل برادرش که روحانی بود. دو برادرزاده هم داشت که آنها هم طلبه بودند. با آنها ارتباط گرفتم و شعرها را از طریق ایشان دریافت می کردم.
شعرهای شما را هم برای احمد مطر می فرستادند؟
نمی دانم ولی شعر من را خیلی از شاعران عرب شنیدند مثلاً من برای « الماغوط » شعر خواندم که خیلی هم من را تشویق کرد. برای «سمیح القاسم» هم شعر خواندم. یک جایی دیدم سمیح القاسم درباره شعر «اوستا» ابراز علاقه کرده بود. من ندیدم ولی یادم هست که اولین بار القاسم به نمایشگاه فلسطین تهران آمده بود و شعر خواند و ما او را به روزنامه اطلاعات دعوت کردیم و در یک میزگرد چهارنفره گفتگوی مفصلی با او انجام دادیم. من از او پرسیدم آیا «سمیح» تا به حال سنگی به دست گرفته که به سمت اسراییل پرتاب کند؟ گفتند این را نپرس و من گفتم که باید بپرسم و پرسیدم و جواب خوبی هم داد و گفت البته وظیفه من این است ه شعری بگویم که با آن جوان ها به خیابان ها بیایند ولی من هم در یک تظاهرات زدم توی گوش یک اسراییلی.
یک بخش از زندگی و کارهای مطبوعاتی شما علاوه بر «امید انقلاب» و نشریات سپاه در روزنامه اطلاعات است. با سید عبدالله حسینی که صحبت می کردم خیلی زلال و با تواضع میگفت قزوه را من به روزنامه اطلاعات معرفی کردم.
بله! همینطور است. حتی من بعد از لیسانس قضایی نمی خواستم بیایم حوزه هنری و می خواستم وارد فضای قضایی شوم.سید عبدالله حسینی گفت فضای قضایی را دوست داری؟ گفتم نه خیلی به دلم نمی چسبد .گفت من با آقای زم صحبت می کنم که به حوزه هنری بیایی به خاطر ارادتی که به قیصر و سید حسن حسینی داشتم که از حوزه رفته بودند برایم سخت بود که به حوزه بروم ولی چون سید عبدالله اصرار کرد که برو رفتم و الان هم خوشحال هستم که رفتم و تاثیراتی داشتم و حتی حسینی هم آخرهای عمرش آمده بود حوزه و قیصر هم که چند بار من را دید گفت الحمدالله که شما آنجا هستید و ما خیالمان راحت است.
از فضای «بشنو از نی» بگویید.
قبل از «بشنو از نی» در روزنامه جمهوری اسلامی بودم. حتی در زمان رحلت امام در روزنامه جمهوری اسلامی بودم و با سعید صادقی که عکاس روزنامه بود رفتیم از گودالی که امام آنجا دفن بود عکس گرفتیم. البته روزنامه جمهوری اسلامی خیلی به من فضا و میدان نمی داد.
با مسیح مهاجری دوستی نداشتید؟
نه مسیح از من دعوت کرد گفت بیا اینجا ، شعرهای من را دیده بود و بعضی را چاپ کرده بود .من هم رفتم و دو سال در روزنامه جمهوری کار کردم .یک روز آقای دعایی گفته بود که دوست دارم قزوه را ببینم. چون روزنامه اطلاعات شعرهای من را زیاد چاپ می کرد من هم با سید عبدالله حسینی رفتم. البته سید عبدالله حسینی هم به او گفته بود که من از فضای روزنامه جمهوری خیلی راضی نیستم . صفحه ادبی هم که به من می داد همیشه ثابت بود و بر خلاف روزنامه جمهوری حتی یک آگهی هم در آن نمی گذاشت همیشه هم با من دعوا می کرد که چرا از خودت شعر نگذاشتی.ما 8 سال آن صفحه را منتشر کردیم.
فضای بشنو از نی چگونه بود؟
همه چیز بود.
با چه رویکردی؟
با رویکرد معرفی شعر ایران به خارج و معرفی شعر خوب خارج به ایران و معرفی شاعران خوب ایران. صفحه ای بود که می خواست همه ظرفیت های شعر انقلاب را نشان دهد.
برای شما دردسر درست نمی کرد؟
نه! حمایت های دعایی خیلی کمک می کرد. شاید اگر با کس دیگری کار می کردیم این درد سر ها ایجاد می شد به علاوه که ما صفحه قوی و خوبی داشتیم و از همه ظرفیت ها استفاده می کردیم. حتی خیلی از آدم های روشنفکر می آمدند آنجا شعرهایشان را برای چاپ می آوردند کسانی مثل «شمس لنگرودی » و … . «رحمت موسوی» که غزل سرای خوبی است همیشه از رشت برای من شعر می فرستاد. از سراسر ایران و حتی خارج شعر و ترجمه و … می فرستادند.
هر وقت از آن زمان بحث می شود می گویند صفحه « بشنو از نی » قزوه…
چون قابل رقابت نبود به خاطر چند ویژگی که این صفحه داشت. اولاً در روزنامه های دیگر این امکانات را برایشان فراهم نمی کردند ولی آقای دعایی این امکانات را برای ما فراهم کرده بود یعنی دیگران مثلاً نمی آمدند یک صفحه آگهی که آن روز چند تومان بود را رها کنند و شعر چاپ کنند. اما آقای دعایی این شجاعت را داشت که حتی اگر مشکل مالی هم داشت صفحه شعر من را هر هفته چاپ می کرد حتی بعضی وقت ها می گفت می خواهی دو صفحه بزنی؟ یک دلیل دیگر این بود که ما تیم خوبی بودیم.
تیم شما چه کسانی بودید؟
بهترینش موسی بیدج بود و حبیب صادقی طراح بود.
خود شما مصاحبه می گرفتید؟
هم من می گرفتم هم دوستان دیگر. من یک سیستم دارم که الان هم در سایت «شاعران فارسی زبان» آن را پیاده می کنم و آن اینکه یک نفر نمی تواند کار کند. من دست بچه ها را باز می گذاشتم و می گفتم فلانی تو در فلان شهر مصاحبه کن و…
«قدم زدن در کلمات» محصول همان سال هاست؟
بله! اگر همه محصول آن سال ها را ما چاپ می کردیم ارزش داشت. بخشی از آن را چاپ کردیم که شد « غزل معاصر ایران » و « قدم زدن در کلمات » و خیلی های دیگر هم بخش هایی از آن را برداشتند و چاپ کردند . در کنار این، ما «دو رکعت عشق» را هم چاپ کردیم که خاطرات کوتاه رزمندگان بود و هر روز چاپ می شد.
ممنون از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید!
من هم از شما تشکر می کنم.
نظرات