به شعرا و اهل قلم بگویید از حماسه و فداکاری بسرایند
باشگاه هواداران
×

تخصص

تایخ انتشار: ۱۴ مهر ۱۳۹۴


گفتگو با شاعر جبهه‌ها؛ «قاسم‌علی اسفندیاری»

به شعرا و اهل قلم بگویید از حماسه و فداکاری بسرایند

قاسم‌علی اسفندیاری از شاعران جبهه‌ها است که از هفته گذشته به کما رفته است. او در گفت‌وگویی در زمان سلامتی خود از امام و سال‌های حضورش در جبهه‌ها می‌گوید: «امام گفت اهل قلم از ایثار و مقاومت بنویسند و مداحان هم در سنگرها بخوانند».

 

 

 

 

139407140842056346244794راه‌نوا- «قاسم‌علی اسفندیاری» از شاعران جبهه‌ها است که از هفته گذشته به کما رفته است. او در گفت‌وگویی در زمان سلامتی خود از امام و سال‌های حضورش در جبهه‌ها می‌گوید: «امام گفت اهل قلم از ایثار و مقاومت بنویسند و مداحان هم در سنگرها بخوانند».

 

قاسم‌علی اسفندیاری، شاعر پیشکسوت و جانباز 20 درصد مشهدی دفاع مقدس است که این روزها پس از سکته مغزی به کما رفته و در بیمارستان بستری شده است. بسیاری او را با شعرهایی مانند «من مسلمانم، اهل قرآنم» و «پدرم یار تفنگه/ پدرم رفته بجنگه» می‌شناختند در حالی که چهره او برای خیلی‌ها شناخته شده نیست.

 

او بعد از دوران دفاع مقدس مانند بسیاری دیگر از هنرمندان این عرصه خانه‌‌نشین شد. آقای اسفندیاری در دوران دفاع مقدس دو بار به حضور مقام معظم رهبری رسیده و به شعرخوانی پرداخته است. آرزوی او در این سال‌های پس از پایان دفاع مقدس همواره این بوده است که بار دیگر در دیدارهای سالانه شاعران با مقام معظم رهبری حاضر باشد که چندی پیش این اتفاق میسر شد. حالا این روند بی‌توجهی به هنرمندان و شاعران و پیشکسوتان کشور، به اتفاقی عادی و معمولی تبدیل شده که آنها بعد از مدتی به حاشیه رانده شوند و خودشان با دردها و بی‌توجهی‌‌ها سر کنند. او در سال 91 هم به‌دلیل سکته قلبی در بیمارستان بستری شده بود و در همان زمان هم با همین بی‌مهری‌ها روبه‌رو شده بود.

 

بی‌بی محترم حسینی، همسر او در گفت‌وگویی در مشهد مقدس درباره آخرین وضعیت جسمی قاسم‌علی اسفندیاری می‌گوید: وضعیت جسمانی آقای اسفندیاری بسیار وخیم بود و چندی قبل در منزل حال ایشان وخیم‌تر شد، به‌نحوی‌ که تصور کردم همسرم از دستم رفت و بلافاصله وی را به بیمارستان منتقل کردیم. از چند روز قبل ایشان در کماست و امروز قرار است اگر علائم حیاتی و به‌ویژه تنفسی وی بهتر شد به بخش منتقل شود.

 

وی با اشاره به اینکه این شاعر انقلاب از سه ماه قبل در خانه وضعیت مساعدی نداشته است، گفت: آقای اسفندیاری در دوران جنگ حضور مستقیم داشت و من بارها از وی خواسته بودم که دردهای خود را برای مردم بازگو کند، اما وی همواره می‌گفت: من برای رضای خدا به جبهه رفتم.

 

در ادامه گفت‌و‌گوی منتشر نشده با این شاعر دفاع مقدسی را که در زمان سلامتی جسمانی او تهیه شده بود، می‌خوانید:

 

آقای اسفندیاری، قدری از خودتان بگویید؛ از چه زمانی وارد حوزه شعر شدید؟

من شعر را در سال 1360 همزمان با روز شهادت برادرم علی اسفندیاری آغاز کردم، آن زمان 19-20 سالش بود. برادرم معاون سپاه سیستان و بلوچستان و فرمانده عملیاتی سپاه زاهدان بودند. او ابتدا در جبهه‌های آبادان حضور داشت و بعد به‌خاطر شلوغی‌های سیستان و بلوچستان همراه با عده‌ای از داوطلبان سپاه تهران به آنها رفتند. وقتی که خبر شهادتش رسید من مشهد بودم.

 

رفتیم شمال، وصیتنامه ایشان را دیدم، به مادرم نوشته بود: «ما مسلمان هستیم ــ البته اون موقع که این وصیت‌نامه را نوشته بود در جبهه‌های جنوب و آبادان بود ــ ما باید برویم کربلا را آزاد کنیم، ما باید برویم کشورهای مظلوم در بند و زیر سلطه استعمار را در تمام دنیا آزاد کرده و مسلمان‌ها را نجات بدهیم»؛ من وصیتنامه ایشان را گرفتم و از روی آن نوحه نوشتم. از روح خود شهید هم کمک خواستم و دیدم که انگار به من دیکته می‌گویند:

 

من مسلمانم/ اهل قرآنم

سوی میدان می‌روم / مادر خداحافظ

راه قرآن می‌روم / مادر خداحافظ

 

این اولین شعر شما بود؟

بله. بعد از چهلم شهید به جبهه رفتیم و من این شعر را داشتم. آن زمانی هم که آموزش بسیج می‌دیدیم یک نوحه‌ای هم گفته بودم:

 

«بار سفر بستیم سوی کربلا/ از جبهه می‌آید بوی کربلا»

 

این را با گروه‌های بسیج موقع اعزام می‌خواندیم. یادم است در مسجد جزایری اهواز بودیم که آنجا با آقای حاج صادق آهنگران آشنا شدم. اینها می‌خواستند برای سالگرد شهدای هویزه بروند؛ شهید حسین علم‌الهدی و اینها. آن شب این شعر را دادم به آقای آهنگران که گفت: «من می‌خوانم». ایشان خواند و سراسری پخش شد.

 

من مسلمانم، اهل قرآنم/ سوی میدان می‌روم مادر خداحافظ

راه قرآن می‌روم مادر خداحافظ

آرزو دارم که گردد کربلا آزاد/ در بغل گیرم مزار قاسم ناشاد

با عزیزان می‌روم مادر خداحافظ

راه قرآن می‌روم مادر خداحافظ

من مسلمانم، اهل قرآنم…

این نوحه بود تا آخرش.

 

اولین شعرتان در سال 60 بود؛ بعد چه شد که ادامه دادید؟

وقتی آن شعر را آقای آهنگران خواند و دخالتی که من در شعر  «بر شهیدان به خون غلطان خوزستان درود» داشتم، باعث تشویق من شد. اولین سالگرد خرمشهر بود. نشستیم یک شعری بسراییم که آقای آهنگران بخواند. روی آهنگش مانده بودیم. یک شعری بود دوتا گوشواره هم می‌خواست. «تو خرمشهرِ خونین؛ کربلای عشق و ایثاری».

 

داشتیم روی آهنگش کار می‌کردیم؛ یکی از بچه‌هایی که راننده بود گفت: ها! “لالای لای لای لالای، لالای لای لای لالای” شعر را می‌خواند. شعر این بود:

تو خرمشهر خونین؛ کربلای عشق و ایثاری/ به عزمت آفرین، به پیکارت درود.

 

پریدیم داخل هلی‌کوپتر؛ با آن سروصدا تا خرمشهر ‌تمرین کردیم. آقای آهنگران خواند، سراسری پخش شد، آن زمان همه کیف می‌کردند. صدا و سیما هم سنگ تمام گذاشته بود؛ آمدیم پشت سرش به همین وزن باز یک شعر دیگر گفتیم:

 

فضای جبهه حق شورشی افکنده بر جانم/ مهیای نبردم رهسپار کوی جانانم

به‌سوی تربت حسینی می‌روم/ به‌فرمان امام خمینی می‌روم

 

سعی می‌کردیم که این آهنگها به همین سبک آقای آهنگران به‌سبک خوزستان اجرا بشود.

 

 

همه اینها را آقای آهنگران خواندند؟

بله، آقای آهنگران. دو سه نفر بودیم؛ روی آهنگ کار می‌کردیم. ولی بیشتر کار با آقای پیرمردی بود به‌نام حبیب‌الله معلمی. یادم است آقای آهنگران پیش امام شعری در جماران خوانده بود:

بر شهیدان به خون غلطان خوزستان درود/ لاله‌های سرخ پرپرگشته ایران درود

 

امام تشویقش کرده بود و فرمود: «به شعرا و اهل قلم بگویید از حماسه، ایثار، فداکاری بسرایند»، بعد وقتی برگشت گفت: امام فرمود که اهل قلم بنشینند از ایثار از حماسه از صلابت و شجاعت و مقاومت بسرایند شما هم بروید در سنگرها بخوانید.

 

آن زمان امام راحل صحبت می‌کرد ما معرفت می‌گرفتیم سعی می‌کردیم که این سربند سرودهایمان فرمایشات حضرت امام باشد، مثلاً رزمنده‌ها می‌گفتند ما باید برویم قدس را آزاد کنیم امام می‌فرمود راه قدس از کربلا می‌گذرد. ما شعر می‌گفتیم:

 

بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت/ از کنار تربت آن سرجدا باید گذشت

 

5

 

 

کمی در مورد آقای معلمی صحبت کنید.

ایشان یک پیرمردی بود که کنار رودخانه کارون زمینی داشت و سبزیکاری و این‌جور کارها را می‌کرد. شبها هم می‌آمد مسجد جزایری و آنجا دور هم می‌نشستند و نیمچه طبعی داشت. توضیحاتی که می‌دادند ایشان همان توضیحات را می‌آورد توی شعر؛ ما هم کمک می‌کردیم جایی هم که ما می‌ماندیم می‌رفتیم با هم ادامه می‌دادیم، مثلاً همین که داشت می‌رفت یک‌دفعه کاغذ سیگاری را برمی‌داشت یا کارتنی برمی‌داشت و شروع به نوشتن می‌کرد، یا می‌آمدند می‌گفتند: بچه‌ها امشب می‌خواهند بروند عملیات، آقای معلمی! امشب چه بخوانیم؟

 

همان‌جا می‌گفت:این لشکر حق عازم کرببلاست امشب/ رو سوی میدان ارتش روح خداست امشب. نمی‌دانم، سربندها را این‌جوری بستند، پوتین‌ها را این‌جوری بستند و رمزشان یازهراست و… و اینها را می‌آورد. ماجرای اتاقکی که تابلوی «ستاد دعا» داشت و بعدها سایبان کپری جای آن را گرفت. 

 

 همان‌جا به‌سرعت شعر می‌گفتند؟

بله همان‌جا. اول سپاه اهواز اتاقی را به ما دادند. یک تابلویی زدیم «ستاد دعا» که مداح‌ها می‌آمدند آنجا تمرین می‌کردند. چون آنجا را بمباران کردند، گفتند: «بروید شهر». رفتیم خانه آقای آل‌مبارک؛ پدر شهید عبدالرضا آل‌مبارک و او گفت: «برویم خانه ما». آنجا هم امنیت نداشتیم. بعد رفتیم کنار رودخانه کارون، سرِ زمین حاجی معلمی. یک سایبان کپری درست کردیم با لیف خرما و اینا. شعرها بیشتر آنجا سروده می‌شد. بیشتر شعرها هم از آقای معلمی بود.

 

اگر یادتان می‌آید اسم دیگر شاعران و مداحان را نیز بگویید.

آقای علی مردانی می‌آمد، نصرالله مردانی می‌آمد، شعرایی می‌آمدند مثل آقای حمید سبزواری، آقای مؤید می‌آمد، آقای شفق می‌آمد، خسرو می‌آمد، سرویها می‌آمد. ما اکثر آثار اینها را می‌گرفتیم یادداشت می‌کردیم و انتقال می‌دادیم به مداحها، تبلیغات جبهه و جنگ. اگر گردانی به هم می‌خورد بچه‌ها را تشویق می‌کردیم تا نیروی کمکی برسد و گردان به هم نخورد. آنجا بود که رجز می‌خواندیم و می‌گفتیم: «یاعلی و یازهرا بگویید، بگویید یاحسین!» به آنها دلگرمی می‌دادیم.

 

مداح‌ها چطور؟ مداح‌هایی که می‌آمدند چه‌کسانی بودند؟

مداح‌ها از شهرستان‌های مختلف می‌آمدند. یک عده تیپ امیرالمؤمنین(ع) ایلام بودند، از بچه‌های اصفهان بودند، از بچه‌های تهران، مشهد و مازندران بودند، مثلاً آقای مقیمی از مازندران بود، آقای حاج منصور اسفندیاری بود که الآن دکتر دندان‌ساز است و ایشان می‌آمدند. یک نابینایی از اصفهان می‌آمد که اکنون در تلویزیون می‌خواند؛ من سال گذشته او را در کربلا دیدم اسمش یادم رفته است. تا صدای من را شنید به اسم مرا صدا زد.

 

در کربلا؟

بله. به من گفت: کجایی، مگر صدام تو را نکشت؟ گفت: هنوز شعرهایت را دارم می‌خوانم. در لشکر 25 کربلا ازت شعر گرفتم. بعد از آن مقطع آمدیم گروه‌های سرود راه انداختیم تو پایگاه‌های مساجد. آن موقع سرودهای ما را می‌خواندند.

 

کدام مسجد بودید؟

در مشهد مسجد محراب خان بودم، مسجد فقیه سبزواری و مسجد امام حسن مجتبی(ع) بودم. من حدود 12 تا گروه سرود داشتم که اینها را آموزش می‌دادم که در جایگاه نمازجمعه، زمان جذب نیرو، زمان اعزام‌ها و در صدا و سیما می‌خواندند.

 

چندین بار هم این گروه‌های سرود را به جبهه بردم که در خط مقدم برای رزمنده‌ها می‌خواندند. ما دو گروه سرود نابینایان از مجتمع شهید محبی تهران داشتیم. اینها با این خط‌های بریل می‌خواندند. گروه سرود کردی داشتیم، ترکی داشتیم، لری داشتیم، اینها را می‌بردم منطقه جبهه می‌خواندند. گروه سرودی بودند از گنبد که می‌خواندند:

 

پدرم یار تفنگه/ پدرم رفته بجنگه/ رفته آزادی بیاره/ همه جا لاله بکاره

پدرم می‌گفت که دیوی تو سیاهی در کمینه/ او نمی‌خواهد که انسان رنگ آزادی ببینه

پدرم یار تفنگه/ پدرم رفته بجنگه/ رفته آزادی بیاره/ همه جا لاله بکاره

پدرم همیشه می‌گفت بعد از من تو مرد جنگی/ اگه دیگه برنگشتم تو باید با دیو بجنگی

پدرم یار تفنگه/ پدرم رفته بجنگه/ رفته آزادی بیاره/ همه جا لاله بکاره…

 

این گروه‌های سرود معمولاً در کجا اجرا داشتند؟

وقتی که گروه‌ها را جذب می‌کردند و می‌خواستند بفرستند به جبهه از شهرستان‌های مختلف آنها را به پادگان نخریسی می‌آوردند. آن موقع خراسان رضوی و شمالی و جنوبی نبود، همه یکی بود، از بیرجند می‌آمدند اینجا از بجنورد و از کجا می‌آمدند اینجا تا سازماندهی بشوند، برای اینکه حوصله آنها سر نرود ما به آنجا می‌رفتیم. در آنجا بچه‌ها سرودهایی اجرا می‌کردند. مداح می‌بردیم. آقای مهماندوست و امثال اینها مداحی‌های آن‌چنانی می‌کردند تا اینکه اینها آماده بشوند که یک عده‌ای با قطار بروند طرف جنوب یا بروند طرف ارومیه؛ یک عده هم با اتوبوس بروند کردستان.

 

ماجرا این بود، یا برای جذب نیرو به یک پایگاه می‌رفتیم. پایگاهی مرکز 20 یا 30 روستا بود که همه به آنجا می‌آمدند. بچه‌های گروه سرود می‌خواندند و آنها شارژ می‌شدند. یا میدان راه‌آهن که می‌خواستند بروند، تا قطار بیاید اینها اجرا می‌کردند. یا میدان شهرداری مشهد آن بالای بالکن میدان شهدا می‌آمدند مردم جمع می‌شدند و می‌خواندند. یا حتی این گروه‌ها روی ماشین صوت می‌خواندند، نیروها ساک به دست به‌طرف راه‌آهن حرکت می‌کردند، سرود رزمی هم می‌خواندند. در قطار هم که می‌رفتیم در بوفه‌ای که مال قطار بود و در سالن غذاخوری آخرهای شب آنجا را خلوت می‌کردیم و بچه‌ها می‌آمدند و سرود می‌خواندند، زیارت عاشورا می‌خواندند، نوحه می‌خواندند جبهه هم که می‌رفتیم، مثلاً دوتا تک‌خوان من داشتم که فرزند شهید بودند مهدی و محمد ورمزیار . اینها هم قرآن خوب می‌خواندند، هم احادیث دفاع مقدس و جبهه و جنگ و جهاد را به‌خوبی یاد داشتند. رفتیم لشکر 5 نصر. آن موقع تیپ 18 جواد الائمه بود. شهید برونسی آنجا بود. این دو تا بچه‌ها خواندند:

 

‌همه مقصد ما، مکتب ماست/ هدف و مقصد ما، مذهب ماست (چون امام راحل فرمودند تمام مقصد ما مکتب ماست)

شهادت سعادته پدر جونم/ اینو من خوب می‌دونم

وقتی که حسین، عزیز مصطفی/ با عزیزانش می‌شن به راه دین حق فدا

آخرش می‌گفتند همه مقصد ما مکتب ماست

قولی که شهید برونسی به دو فرزند شهید سرودخوان و قاری داد

 

خودتان این شعر را گفتید؟

آره، این شعر را گفته بودیم. شهید برونسی آمد این دو تا بچه را بغل کرد، آنها را بوسید، گفت: عموجان! می‌دانم حق داری. ما هی شعار ‌دادیم گفتیم: «کار را یک‌سره می‌کنیم، راه کربلا را باز می‌کنیم»، حوصله‌تان سر آمد. چقدر قرآن را خوب خواندید، چه احادیث جهاد خوبی ‌گفتید و چه سرود خوبی خواندید. من این بچه‌ها را چه‌جوری نگه دارم؟ باید سریع، ترتیب عملیات را بدهم. باید سریع با عملیات مشابه هم که شده، من باید جواب این بچه‌ها را بدهم. آنها را بغل کرد و گفت: آقایان، شما جواب اینها را بدهید! من دارم می‌گویم که عموجان! عملیات بعدی اوستا عبدالحسین، برونسی بنّا، چنان بجنگد که یا بچه‌هایش هم مثل شما، بچه‌های شهید بشوند یا کار را یک‌سره کند. بسیاری فعالان دفاع مقدس با سلاح بی‌مهری ترور شخصیتی و عزلت‌نشین شدند.

 

ما برای دوران کنونی چه‌کاری را باید انجام دهیم؟ از نظر شما چه‌کاری باید انجام دهیم؟

باید جمع‌آوری بکنید. ما مطلب زیادی داریم. من شاعران و مداحانی را می‌شناسم که اینها در صحنه حضور داشتند و در انقلاب بوده، در راهپیمایی‌ها بودند و در جبهه‌ها بودند که اکنون اسمشان نیست و مطرح نیستند و واقعاً گمنام‌اند. از طریق سلاح بی‌مهری اکثر اینها ترور شخصیتی شدند و عزلت‌نشین هستند. باید رفت اینها را پیدا کرد. در خانه ما هستند، در مدارس ما هستند، در دانشگاه‌های ما هستند.

 

ما اگر این گروه‌ها را ببریم در دانشگاه‌ها بسیار خوب است. دانشگاه فردوسی یک تشکل دانشجویی داشت به‌نام بوی بهار. در رابطه با فرهنگ انتظار، دل‌نوشته‌ها را می‌آوردند، اشعار را می‌آوردند ما به این‌ها میدان می‌دادیم،‌ صحبت می‌کردند، یا آثار‌شان را می‌فرستادند،‌ تصحیح می‌کردیم. از بین اینها بسیاری از برادرها و خواهر‌ها، آدم‌های خوبی برخاستند، اهل قلم برخاستند. الآن ما می‌توانیم در سطح استان و حتی کشوری ارتباط داشته باشیم. جوان در زمان بلوغ باید دادش را بزند، فریادش را بزند، دادی که انقلابی و دینی است.

 

 

 

 

منبع: خبرگزاری تسنیم

نظرات

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.

  • دیدگاه سید شهیدان اهل قلم درباره موسیقی

    اگر دیدید موسیقی بر محتوا غلبه دارد، گوش نکنید

    . درباره موسیقی حداقل دو جور می‌شود بحث کرد؛ این دو جور، یکی بحث فقهی درباره موسیقی است که اصلا در حد بنده نیست و آدم‌هایی مثل ما اصلا نباید به خودشان اجازه بدهند که وارد بحث‌های فقهی شوند، مسایلی کاملا تخصصی است و به هیچ‌وجه در حیطه ما نیست. مسایل کاملا تخصصی به تحصیلاتی در همان زمینه احتیاج دارند. به این دلیل ...
  • دیدگاه شهید دكتر بهشتی درباره موسیقی

    آن موسیقی حرام است، که انسان را در مقابل گناه ‌بي‌پروا كند

    موسيقي‌ از نظر اسلام‌ بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌ نامه‌ شما رسيد. در اين‌ نامه‌ درباره‌ چند مطلب‌ سوال‌ كرده ‌بوديد كه‌ لازم‌ دانستم‌ به‌ اين‌ سوالات‌ طي‌ نوار، پاسخ‌ مفصل‌تري‌ بدهم‌. خواهش‌ مي‌كنم‌ كه‌ نوار را گوش‌ كنيد تا اگر باز نكته‌اي‌ به‌ نظرتان‌ رسيد بپرسيد تا پاسخ‌ بدهم‌ و ضمناً نوار را هم‌ به‌ مركز اسلامي‌ هامبورگ برگردانيد، چون‌ اين‌گونه‌ نوارها معمولا اينجا ...
  • گزیده‌ای از نظرات رهبر انقلاب در مورد موسیقی

    خواننده خوب جبهه مستضعفین کجاست؟

        خواننده خوب جبهه مستضعفین کجاست؟ بنده گاهى اوقات که مى‌بینم نوجوانى را به تلویزیون مى‌آورند که از صداى خوبى برخوردار است، دلم مى‌لرزد که آیا بناست این نوجوان، فردا، پس فردا خواننده‌ى خوبِ جبهه‌ى مستضعفین و جبهه‌ى حق شود، یا قرار است به خود و مادر و پدرش پولى بدهند، بعد هم ببرندش و یک استودیوى مجّانىِ پر زرق و برق در اختیارش ...