نماد غیرت و ایمان، سیاوش ایران!
راه نوا – در پی انتشار تصاویر اسارات یکی از مدافعان حرم ایرانی به دست گروهک تروریستی داعش و خبر شهادت این شهید، جمعی کثیری از فعالان فرهنگی و هنری به شهادت این رزمنده مدافع حرم واکنش نشان دادند. اهالی شعر و ترانه نیز از اولین گروه هایی بودند که به این موضوع پرداخته و سروده های خود را به این موضوع اختصاص دادند. آنچه در ادامه میخوانید بخشی از سروده هایی است که در چند روز گذشته به شهید محسن حججی تقدیم شده است.
خوشا آن مسافر که منزل ندارد
که دل دارد و پای در گل ندارد
رسیدن ، به عشق است آری ، که گفته است؟
که عاشق شدن کار با دل ندارد
رسیدن چه نزدیک و ماندن چه دور است
و این راه جز عشق ، حاصل ندارد
شهیدان همان جاده ای را گذشتند
که جز راست یک دور باطل ندارد
به دریا رسیدن نصیب شهیدی است
که دلبستگی نزد ساحل ندارد
خوشا آن شهیدی که گمنام ماند و
ردی در میان مقاتل ندارد
خوشا آن شهیدی که هنگام رفتن
به دل ترسی از خشم قاتل ندارد
سرش را بریدند و در زیر لب گفت
فدای سرت ، سَر که قابل ندارد
من از کربلا با توام حضرت عشق !
بفرما بمیرم ! نگو دل ندارد
بفرما بمیرم بفرما بسوزم
چه آتش چه شمشیر ، مشکل ندارد
محسن ناصحی
****
عشق است چنین لاله ی پرپر دادن!
در راهِ شما، علیِ اکبر دادن!
آقا! سر و دل فداییِ زینبتان!
دلداده شدن خوش است با سَر دادن!
عارفه دهقانی
****
اى تیغ! استخاره مکن! آب دیده شو
اى تن! جریحه دار شو! اى سر! بریده شو!
یک بار همه شده بزن از سینه ام برون!
فریاد بى صداى من! انک شنیده شو
از بین دلبران به جلوت درامده
اى دل بیا و عاشق یار ندیده شو!
گر باتو دعوى غم ام المصائب است
چون تیغ منحنى حسینش، خمیده شو
خاکى اگر، به رشته تسبیح دربیا
گر قطره اى، ز آب وضویى چکیده شو
با مرگ چیزى عاید انسان نمى شود
این راه بهتر است : شهید عقیده شو!
پروانه وار در تن پیله نهان شدى
بر دست ها شهید من! این بار دیده شو
اى شعر! اگر حدیث تو مضمون چشم اوست
بیخود نگیر وقت غزل را، قصیده شو!
پیمان طالبی
*******
کی از تهدید میترسیم و از تحریم میمریم
بکش ما را که با هر مرگ جانی تازه میگیریم
هوای کربلا با ماست با هر شور عاشوراست
سر جاری شدن داریم اگر اشکی سرازیریم
علی داوودی
******
صلابتی که در نگاه توست… شقاوتی که در نگاه اوست
جهنم و بهشت را ببین : نگاه دشمن و نگاه دوست
چقدر شمر و ابن ملجم است چقدر هیزم جهنم است
نگاه این که بسته دست تو، چقدر بی حیا، بی آبروست
نگاه تو به کیست اینچنین، غریب و روشن و شکوهمند
نگاه تو نگاه تو نگاه…چه عاشقانه گرم گفتگوست
جوانی و هنوز نیستی جوان تر از علیِّ اکبرش
سه شعبه ای ست بر دلت هنوز، از آن سه شعبه ای که بر گلوست
وجود بی عدم، نگاه توست، کبوتر حرم، نگاه توست
نماز صبحدم نگاه توست، نگاه تو همیشه باوضوست
نگاه تو چه فاتحانه گفت:نه گاه ماندن و نشستن است
نه روزگار غربت حسین، نه تاب حسرت است و آرزوست
فقط نه چشم تر بیاورید، برای دوست سر بیاورید
چقدر کربلا که پشت سر، چقدر کربلا که پیش روست
میلاد عرفان پور
*******
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
بی سر، پهلو شکسته، لب تشنه، غریب
اینگونه شهادتی تمنای من است
میلاد عرفان پور
*******
سمان سرخ است، بیتاب است، دل بیتابتر
تشنه است این خاک، تشنه، آسمان بیآبتر
کودکی خوابش نبرده اسم بابا بر لبش
مادری دلشوره دارد، مادری بیخوابتر
آسمان سرخ است، ابری تیره میپیچد به خود
نیست در این صحنه مهتاب از رخت مهتابتر
دست شستی از سرت، جاری شدی در سرنوشت
زندگی بیدرد مرداب است، نه مردابتر
با سر از کف دادنت لرزیده دست و پای عشق
سر به سر چشمان مشتاقان شد از این باب، تر
سر نداری، پهلویت زخمی است، بیپیراهنی
میهمانی کس نرفته از تو با آدابتر
سر نداری تا به دامانش نهی اما چه غم
بیسر است آنکس که از او کس ندید اربابتر
محمدرضا وحیدزاده
****
خیمه ها محاصره ست، تیغ هاست بر گلو
دشنه هاست پشت سر، نیزه هاست پیش رو
روی خاک پیکری ست، روی نیزه ها سری ست
قصه را شنیده ایم بند بند، مو به مو
قصه را شنیده ایم، قصد راه کرده ایم
شرح ماجرا بس است لب ببند قصه گو!
نیست، نیست نخل زار، پشت رقص این غبار
نیزه زار دشمن است، دشمن است روبرو
در مسیر مردها صف کشیده دردها
زخم ها نفس نفس، زهرها سبو سبو
عده ای ولی هنوز گرم بازی خودند
یا خزیده در سکوت یا اسیر های و هو
شاهراه ما بلاست، راه شاه کربلاست
جز به خون نمیکنند عاشقان او وضو
عاقبت برای او، پیش چشم های او
غرق خون شدن مرا آرزوست آرزو
حجت الاسلام محمد مهدی شفیعی
*******
عیش سفر و حضر حرامم باشد
شادابی باغ و بر، حرامم باشد
من با تو سرِ به خون شکفتن دارم
بی تو چه سری ست؟ سر حرامم باشد
اسماعیل محمد پور
*****
ز نور سرخ نشد پرچم شهید تهی
چراغ خانه ما را فتیله در خون است
به روز مردن ما گوش خلق سرخ شود
یکی ز شرم و یکی ز آن که این خبر خون است
محمد سهرابی
******
بی فایده ست گرچه به دنیا امید ما
جز ما زیان ندیده کسی از خرید ما
آه ای مناره! نام علی را که می بری،
می جوشد از گلوی تو خون شهید ما
ما بیشتر به اهل جنون، خمس می دهیم
زین رو شده ست سنگ ملامت، «رسیدِ» ما
در خنده نیز اشک به فریادمان رسید
دل داده است ماه محرم به عید ما
صد یوسف است برَده ی چشم سیاه تو
یعقوب، فدیه داده به چشم سپید ما
شطّ عطش اگر به درِ بسته می خورَد
از چشم قفل، آب نخورده کلید ما!
ریشه دوانده ایم به خاک رهِ نسیم
مجنون کشیده شانه به گیسوی بید ما
آب مراد، گریه ی ناخوانده ی من است
بیهوده نیست این همه غم شد مرید ما…
احمد بابایی
*****
بگذارید که این مرد به ما برگردد
تا که با او ره مردی و وفا برگردد
بگذارید سرش را به سر دست نسیم
تا به ناز نفس باد صبا برگردد
آن سوی مرگِ خود آمادۀ پیکار شده است
وای اگر تیغ به دست شهدا برگردد!
قاسم این بار قسم خورده به حلقوم تو تا
فاتح از معرکۀ شام بلا برگردد
دل ما بسته به چشمانِ رشید تو دخیل
که به تقدیر نگاه تو قضا برگردد
حسین شهرستانی
****
یک عمر فقط از تو نشان پرسیدم
یک عمر فقط نام تو را بوسیدم
شیرینی نام تو گلویم را زد
من شهد شهادت اینچنین نوشیدم
محمد مهدی سیار
*****
کلک خبر گشته پریشانِ داغ
خونِ شقایق شده جاری به باغ
قاصدک آورده خبر از دمشق
قصۀِ سربازی اصحاب عشق
شامِ بلا باز خبرساز شد
باز بلا قافیهپرداز شد
شیعه بلا گو شدۀِ بر اَلَست
عطر شهادت همه را کرده مست
وز همه سو بانگ بلا میرسد
عطرِ خوشِ کرب و بلا میرسد
رخ زِ قمر غرقهبهخون آمده
سر زِ تنِ ماه، نگون آمده
مویِ علی غرقهبهخون گشته باز
فاطمه بنشسته بخواند نماز
اَلعطش از سوی حرم میرسد
غرقهبهخون مَشک و علم میرسد
کرب و بلایی شده بر پا به شام
شیعه سراپا به تب انتقام
آمده ویرانه دو بارویِ آه
خون چکد از گوشۀِ ابروی ماه
خرمن دل را همه آتش زدند
شعله به دامان سیاوش زدند
خنجر کین سر زِ قمر میزند
فاطمه بر سینه و سر میزند
ای سر شوریده سلامٌعلیک
کرب و بلادیده سلامٌعلیک
ای تن بیسر شده در راهِ عشق
ای که شدی محرم درگاهِ عشق
کاوۀِ آهنگر ایران تویی
آرش این قوم دلیران تویی
ای که شکسته کمرِ ما، غمت
مردم ایران همه در ماتمت
ای مه بی سر شده در راهِ عشق
وعدۀِ ما با تو سحرگاهِ عشق
با پسر فاطمه آیی چو باز
فتح یمن سازی و فتحِ حجاز
منصور نظری
*****
دلم میخواس منم که هَف سالم شد،اولِ مهر دستِ تو رو بگیرم
چیزه زیادى که آخه نخواستم،باباىِ سر بلندِ سر به زیرم
تو مثلِ شیشه ى،یه عطرِ خوش بو،شکستیو یه شهر معطر شده
عطرِ سَرت پیچیده توىِ شهرم،سرِ تو از همه سَرا سَر شده
هرجا میرم اِسمِ تو رو میارن،صدامو میشنوى باباىِ مَردم؟
از این به بعد سرم همیشه بالاس،الهى که دوره سرت بگردم
آهاى اونایى که همش میگفتین،اینا فقط میرن که پول بگیرن!
پول اگه اندازه ى جون مى ارزه،چرا باباهاىِ شما نمیرن؟!
بابا دیگه با ما غریبه نیستن!همه دیگه خیلى مارو دوس دارن
به خاطرِ غرورِ توىِ چشمات،چه احترامى که به ما میذارن
عمو قسم خورده به حلقومِ تو،از همشون فقط نفَس بگیره
میخوام برمو التماسش کنم،فقط بره،سرِتو پس بگیره
به کى بگم؟حرفِ منو بفهمِ؟تو رو ندارم براىِ همیشه
تمومِ دنیارو به پام بریزن،شبِ عروسیم که بابا نمیشه!
راستى بابا حالِ مامان خرابه،همش میخواد چیزى به روش نیاره
فقط میره میشینه تو اتاقت،سرِشو رو عکسِ سرِت میذاره
یاحا کاشانی
*****
سر می برند، از ماه ای شب بیا تماشا
با ذکر یا اباالفضل (ع) بر لب بیا تماشا
ای کربلا تنش را، حالات رفتنش را
هر روز کن زیارت هر شب بیا تماشا
افتاده است یارم، آن ماه بی مزارم
بی سر به سینه خاک، مرکب بیا تماشا
من عاجزم ز وصفش، سوسن ز باغ برخیز
با کاکل پریشان کوکب بیا تماشا
ای نام و رسم و عنوان، خاکی بریز بر سر
مصدر بیا به پایین، منصب بیا تماشا
دیگر مرا نترسان ای مرگ بعد از این داغ
از سوختن چه دانی؟ ای تب بیا تماشا
بانو! مدافعت را بردند سوی مقتل
بر تل خویش بازآ زینب بیا تماشا…
افشین علاء
******
چو شیر شرزه ای از بیشه ات برون شده ای
کسی ندیده چنین عاشق جنون شده ای
تو کیستی ؟ یل ام البنین! گل خونین!
سر بریده ی خورشید غرق خون شده ای !
سر تو را به طبق می برد به نزد یزید
گناه زادِ هوس باره ی زبون شده ای
سر تو را به سر نی زدند مثل حسین(ع)
چه اعتبار و چه حیثیت فزون شده ای
فدای پیرهن پاره ات، برادر من!
شبیه یوسف در چاه واژگون شده ای
نماد غیرت و ایمان، سیاوش ایران!
شکیب زینبی و صبر آزمون شده ای
کدام منطق و شعر از تو می تواند گفت؟
هزار بغض مزامیر ارغنون شده ای
به جای فرش سلیمان چه هرزه می لافد
سیاه رایت پوسیده ی نگون شده ای
ستاره گرد سرت گریه می کند هر شب
شهاب ثاقب و خورشید بی سکون شده ای
سرت سلامت اگر سر نماند روی تنت
تو راز گمشده ی آن عقیق خون شده ای
علیرضا قزوه
****
نگاهش فاش می گوید: که از خنجر نمی ترسد
که سرباز حرم از بذل جان و سر، نمی ترسد
فراوان دارد از این جان نثاران حضرت ارباب
بلی ساقی ز خالی ماندن ساغر نمی ترسد
بس است این زوزه ها ای گرگ های جنگل جالوت
از این دندان نشان دادن که شیر نر نمی ترسد
همیشه از شهادت تا شقاوت راه باریکی است
کسی که توشه اش شد ذکر یا حیدر، نمی ترسد
برای “محسن” از دیوار و در کمتر بخوان، مداح!
که از چیزی به غیر از روضه ی مادر نمی ترسد
عباس احمدی
****
چى میبینى توى دفاع از حرم؟
که این حس برات ذاتیه، خونیه
ما بیرون گودیم و حرف مى زنیم
گمون مى کنیم کار آسونیه
یه لحظه به هم خوردن امنیت
یه جورایى اذن جهاد توئه
تو گفتى فقط خادم زینبى
مشخص شد این اعتقاد توئه!
گذشتى به آسونى از زندگیت
نتیجه ش همین حس امنیته
صلابت یه تعریف داره، اونم
همین مشت هاى گره کردته
به روتم نمیارن اینو ولى
میدونم به خیلیا ثابت شده
تو بودى که هر فتنه و خدعه اى
توو این سرزمین زود ساکت شده
باید زخم توو سینه ى شیعه ها
براشون یه جورایى مرهم بشه
نمیزارى هرگز به هر قیمتى
یه اجر از این صحن هم کم بشه
جهاد از توو رگ هات میجوشه و
دلت از همین قصه اگاه بود
خودم دیدم اینو که روز نبرد
توو دستات نصر من الله بود!
پیمان طالبی
*****
شمر، خنجر به دست پشت سر است، چشم تو در مسیر قافله هاست
در سکوت تو، واژه واژه ولی،تیر در تیر، حرف حرمله هاست
عمر سعد لب خراشیده، بر دلش زهر کینه پاشیده
مثل خولی به فکر فتح “سر” است، کار آل نفاق هلهله هاست
ای سر! ای یار مهربان و عزیز! تو، به شکرانه ی سفر برخیز
که در این شاهراه “جنگ و گریز”، پایمان لنگ داغ آبله هاست
آه ای دل! دل شکسته ی من! ای رفیق همیشه خسته ی من
چشم واکن، ببین که بین تو و خیل یاران، چقدر فاصله هاست؟
نیست بیمی اگر که دستانم بشکند در مصاف سلسله، آه
ننگ بر آنکه غیرتش شب و روز، بسته ی شاه ها و سلسله هاست
لشکر عشق، صف به صف، رفتند، شیرمردان سر به کف، رفتند
بعد یاران سر به راه، مرا، از رفیقان ناخلف گله هاست
محمد مرادی
*****
مرگ اگر مردانه باشد مرگ اگر در راه دوست
زندگی زیباست اما مرگ زیباتر از اوست
من گدای زنده ماندن نیستم مرگم ببخش
شاهرگ های مرا با تیغ شاهان گفت و گوست
رضا شیبانی اصلی
****
انگار پای غیرتمان خواب رفته است
شاید لباس اهل نظر آب رفته است
مسجد چه جای پر شدن از ابن ملجم است
آیا علی دوباره به محراب رفته است!؟
از تُنگ ِ تنگ ِ حادثه ماهی ِ قرمزی
بیرون زده به مسلخ گرداب رفته است
رفت از غروب کرب و بلا سردر آورد
آن سر بریده ای که به ارباب رفته است
کاری که آن نگاه غریبانه میکند
اعجاز اگر که نیست به اعجاب رفته است
باران ببار اگر چه که این مرغ بی قفس
از جمع ما به خلوت احباب رفته است
محمد مهدی استخر
****
و سایهها که جهان را اداره میکردند
به خون تپیدن ما را نظاره میکردند
قماشِ قدسیِ حق را به هیکل ابلیس
به ضرب قیچی و چاقو قواره میکردند
چه ابرهای سیاهی، چه بادهای بدی
که شام غمزده را بیستاره میکردند
خبر رسید که سرهای سرورانم را
به رسم کهنهٔ کین بر مناره میکردند
خبر رسید که نعش برادرانم را
ملات باروی دارالاماره میکردند
و چشمهای تماشا میان بهت و سکوت
جنازههای رها را شماره میکردند
و عاشقان حسین و نواسگان یزید
بر این بساط نبردی دوباره میکردند
و ماندگان به تکاپوی راهیان خیره
هنوز سبحه به کف استخاره میکردند
حسین منتظرت بود، چشم در چشمت
فرشتگان به گلویت اشاره میکردند
امید مهدی نژاد
******
او نیز خط و خال تو را داشت
نیکوتر از خصال تو را داشت
زن داشت، بچه داشت، پدر بود
او نیز حس و حال تو را داشت
تا زندگی کند به کناری
وسعی به قدر مال تو را داشت
ای معتدل! هزار برابر
آن سرو، اعتدال تو را داشت
با این همه نخواست بماند
زیرا غم زوال تو را داشت
می رفت و در نگاه غریبش
دلشوره و خیال تو را داشت
در دستش ای اسیر تغافل
آئینه جمال تو را داشت
پنجاه سال رفته و خوابی
آن خفته هم مجال تو را داشت
او مرگ را گرفت در آغوش
مرگی که احتمال تو را داشت
ای جسم من، دو نیمه شوی کاش
او نصف سن و سال تو را داشت!
افشین علاء
****
ای تیغ عشق! از سر ما دست برمدار
درد سر است سر که نیفتد به پای یار
از نو رسیدہ است خبرھای داغ …آہ
از نو رسیده است خبرهای داغدار
تو سر رسیدہ ای و ورق خوردہ سررسید
شد اَبرویت هلال محرم در این دیار
آخر چگونه زیسته بودی که داده جان
جان دادنت به پیکر بی روح روزگار
آخر چگونه زیسته بودی که بُرده ای
از چنگ این زمانه چنین مرگ شاهوار
در چشمھای حسرتیان خیرہ ماندہ ای
شرم از تو کشتمان، نگھت را نگاہ دار
آتش زدی به جان جهانی، چه کرده ای
با آن نگاہ نافذ آتشں به اختیار!
محمد مهدی سیار
*****
آرام تر از عقلم و دیوانهتر از عشق
آن خانه به دوشم، که درآورده سر از عشق
آن قایقِ طوفانزده در موجِ جنونم
دیوانهی لبخند کسی، در دلِ خونم
اینجا چه خبرهاست که از خود خبری نیست؟
در سینه، چه سرّی است، که بر شانه، سری نیست؟
اینجا چه خبرهاست، که یاران همه رفتند؟
تا مسلخ خود، سرخوش و بیواهمه رفتند؟
رفتند بمیرند، در این عشق، بمیرند
رفتند بمیرند و همه روح پذیرند
رفتند بمیرند و از این مرگ نترسند
از خاک برآیند و در افلاک برقصند
رفتند بمیرند و از این نفس ببُرّند
کندند دل از خود، که حبیبند، که حرّند
رفتند، نگویید به عاشق، به سلامت!
مجنون نخورد هیچ، به جز سنگ ملامت
کی میشود از عشق و جنون دم زد و آسود؟
از دلبر و دل دم زد و آوارهی خود بود؟
دلبستهی معشوق، که دلخستهی خود نیست
دلدادهی دلدار، که دلبستهی خود نیست
مهمانی عشق، آنسوی دریاچهی خون است
آبادی لیلا، وسط دشت جنون است
هر کس که در این راه، دلش رفت، سرش رفت
سینا، پدرش پر زد و لیلا، پسرش رفت
اینجا چه خبرهاست که از خود خبری نیست؟
در سینه، چه سرّی است، که بر شانه، سری نیست؟
ای عشق! نظر کن، که تو مقصود جهانی
حکم است بمیریم، که تو زنده بمانی
ای عشق! نظر کن، که در این خاک، چه کردی؟
با یوسف و آن پیرهن پاک، چه کردی؟
در بند و غریب است، ولی بیم ندارد
سر میدهد، اما سرِ تسلیم ندارد
میرفت و دلم رفت به دنبال نگاهش
حالم، چقدَر خوب شد از حالِ نگاهش
از حال نگاهش، سرِ حال آمده جانم
وا کرده دلش، پنجرهای رو به جهانم
من، غرقِِ غریبی که دلیرانه قدم زد
در بندِ اسیری که امیرانه قدم زد
در آن نظرِ آخرش، ای عشق! چهها بود؟
گفت آن سرِ بر خاک: خدا بود، خدا بود
قاسم صرافان
****
بر سینه باز شعله آه و شرر رسید
آغاز شد روضه و مقتل به “سر” رسید
از تل دوباره زینب کبری دوان دوان
تا قتلگاه آمد و با چشم تر رسید
سهم زمین که خون گلو شد, به آسمان
عشق و جنون و مستی و خون جگر رسید
از خیمه گاه شیون و زاری بلند شد
وقتی ز روی نیزه به آنها خبر رسید
پر زد کبوتری به فراسوی آسمان
از او به یادگار فقط بال و پر رسید
لیلا بیا برای تماشای اکبرت
روضه گریز خورد و به داغ پسر رسید
ماه محرم است, کتیبه بیاورید
بر شانه های شهر سری از سفر رسید
گر چه هزار کرب و بلا پیش روی ماست
این بار غصه بر دل ما بیشتر رسید
فاطمه نانی زاد
نظرات