سرودههای او رستاخیزی از بیداری است
راهنوا- اگر تعریف ما از شاعر موجودی صرفا خیال پرداز و احساساتی باشد، با چنین تعریفی صفارزاده را نباید شاعر بدانیم. ولی اگر تعریف ما از شاعر انسانی حکیم، اندیشمند و صاحب شعور باشد ( چنان که در لغت هم شاعر به معنای آگاه، داننده، و شعورمند است) صفارزاده را باید در زمره یکی از شاعرترین شاعران این روزگار بدانیم.
صفارزاده شاعر به معنای مصطلح آن – خیال پرداز و احساساتی – نبود، بلکه انسانی «شاعر» به معنای واقعی کلمه بود. او شاعری از جنس «نور و حضور» و به تعبیر خودش «رهگذر مهتاب» بود. هدف او در شعر فاصله گرفتن از «شاعر عادتی» و رسیدن به مرز «شاعر عقیدتی» و «معرفتی» بود.
تلاش مقدس او در عرصه شعر – همچون فردوسی، مولانا، حافظ، ناصر خسرو، پروین اعتصامی و … – پرهیز از «عقل ستیزی» و «عقل گریزی» شاعرانه، و ایجاد تعامل و پیوند بین «عقل و احساس» بود. او در شعرهایش فقط به دنبال «تحریک احساسات» و ایجاد تاثرات عاطفی صرف نبود. او با «جان سروده» هایش می خواست به اندیشه و شعور مخاطب تلنگر بیداری بزند و خواننده را از خواب غفلت و رخوت و عادت بیدار کند. ما در آیییه جان سروده های او کهرستاخیزی از بیداریست، سیمای فرهیخته انسانی را به تماشا می نشینیم که از معبر عشق، به سرمنزل «عقل» می رسد و از شجره طیبه «حکمت و معرفت» میوه «دانایی و توانایی» می چیند.
صفارزاده شاعری آزاد اندیش و وارسته بود. از قبله و قبیله شاعرانی که شعر را پرتویی از شعور نبوت می دانند و هرگز با قلاب شعر، در اندیشه صید ماهی دنیا نیستند. او با حنجره عشق و تعهد، در گوش زمانه بی پیر صلای بیداری سر داد و با انگشت اشاره شعرش، مسیر راستی و رستگاری انسانی را نشان داد که می تواند از مذهب انسان مچاله و مردان منحنی تبری کند و به مدد دانایی و بینایی تا «خدا گونکی» قد بکشد.
صفارزاده با شبچراغ شعر و شعور به دنبال رد پای انسانی از جنس پیامبران الهی بود. انسان آزاد و سربلندی که به مدد انتخاب مسئولانه از زندانهای غفلت و عادت و طبیعت سر بر آورده و ردایی از جنس رسالت و تعهد بر دوش دارد. انسانی که «ماه» را «آه» میکشد و ما را به «دیدار صبح» فرا میخواند و به «بیعت با بیداری» دعوت میکند:
دوباره بر میخیزیم
به راه میافتیم
رفتن به راه میپیوندد
ماندن به رکود.
و این گونه است
که من همیشه از بیداری میگویم در شعر
وقتی که شهر خوابیده بود، بیدار بودم
و از بیداری گفتم
از راه، از حرکت
همیشه از بیداری میگویم.
تا بازوان عشق زیر سر ماست
باید بیدار بود
سلام بر تو
که بیداری …
(یادش گرامی و راهش پر رهرو باد)
منبع: شاعران پارسی زبان
نظرات