خلیج فارس، تویی!
راهنوا- امروز دهم اردیبهشت ماه در تقویم ملی ایرانیان روز خلیج فارس نامگذاری شده است.
به این مناسبت به خوانش اشعاری از شاعران ایران اسلامی در ستایش خلیج همیشه فارس میپردازیم:
حتی اگر ازل، ابد و روز، شب شود
امکانپذیر نیست که سرکه رطب شود
از بمبهای هستهایات هم کمک بگیر
شاید که اصل بینسبت بانسب شود
دیوانگیست اینکه شما فکر میکنید
این چاههای نفت براتان لقب شود
این سرفهها نشانۀ یک مرگ حتمیاند
از آن زمان بترس که این سرفه تب شود
با ضربههای موشک خود دف بزن مرا
بگذار ساحت غزلم پرطرب شود
از یک پشیز میهنمان دل نمیکنیم
حتی اگر که حب وطن مستحب شود
از شرم، رودهای زمین خشک میشوند
یک روز اگر خلیج، خلیج عرب شود!
«عطیه پژمان»
***
برای این همه ساحل صدف بهای کمی است
«خلیج» حرف کمی، «بحر» ادعای کمی است
شبیه اقیانوسی کنار رونق تو
حضور اینهمه بندر چه ماجرای کمی است!
ندیم شوکت جاوید سالیان وطن!
ـ که عشق پیش دلت عمق بیصدای کمی است ـ
اگر چه خلق جهان سدّ این ادامه شوند
خیلج «فارس» تویی… خونِ دل، بهای کمی است
همیشه جاری آبی! شروع عمر زمین
برای قدمت سبز تو ابتدای کمی است
تمام صحن وطن بستر غرور تو باد!
ولی تو بیمرزی، این فراخنای کمی است
مدام نام تو موّاج کرده شاعر را
که «من» برای شکوهت غزلسرای کمی است
دلیل راه، خودت باش! کشتی غزلم ـ
شکسته است… قلم سخت ناخدای کمی است
«سودابه مهیجی»
***
نامت را آواز میدهم
موجها به تماشای آسمان میایستند
ای استواری هر چه استواری
نصف النهار بیداری!
از عصمت خزر
از جنگل شهامت و غیرت
با مردان جنگلی میآیم
از قلههای سرکش البرز
تا سرزمین شروه، شهادت
تا شرجی ستاره و آتش
هر صبحدم
سجاده میگشایم
از خزر تا خلیج فارس
«سیدعلی میرباذل»
***
این روزها پر کرده حرفت هر دهان را
گوش تمام ماهیان بیزبان را
موجی به پا کن شور ساحل را بگیرد
موجی که حیران میکند دریادلان را
پاشو به رقص بندری، ساز محلی
پاشور کن قدری پریهای جوان را
هی! مرد ماهیگیر، تورت را بینداز
ماهی رها کن دیگر آن باریکه نان را
دیشب کمی خواب پریشان دیده دریا
برخیز دریاچی بکش آن بادبان را
تا وقتی آرام است آرام است اما
وقتی که طوفانی شود خرد و کلان را …
امروز هم تا کار نگذشته است از کار
گفته است میبندد دهان این و آن را
من هم برای یاریاش تصمیم دارم
پایش بریزم زنده رود اصفهان را
«محمدحسین ملکیان»
***
موجهایت را بشوران تا لب ساحل شنا کن
ماسهها را با صدفهای قشنگت آشنا کن
نقشۀ گنج خیالی را بیاور توی بطری
کودکیهای مرا بنشین تماشا کن، صفا کن
موجهایت را موافق کن، بلمها بیقرارند
ماهیانت را رفیق تورهای ناخدا کن
بندریها را برقصان با طنین موجهایت
در نسیمت بوی گیسوهای افشان را رها کن
کوسهها دندان برای ماهیانت تیز کردند
خوب من، فکری به حال ماهیان بی نوا کن
پس بگیر از اجنبی تنب و ابوموسای ما را
موج غیرت را برآشوبان، بیا توفان به پا کن
آی ای دنیایِ دستت با عربها تویِ کاسه
کاسه زیر نیمکاسه هرچه داری برملا کن
لالههایی را که بر این آبها پرپر نمودی
داغشان در سینهها تازه است، فکر خونبها کن
نقشۀ جغرافیا در یاد تاریخت مگر نیست
روز روشن از چه میگویی دروغ؟ آخر حیا کن
خوب بسپارش به خاطر، این خلیج فارس است این
آی دنیا، تا ابد اینگونه نامش را صدا کن
«علی فردوسی»
***
شمردم دانه دانه برفهای آن زمستان را
که بشماریم روزی غنچههایت در بهاران را
کمانم مرزهای آرزوها را نمییابد
مگر مانند آرش تیر دل راهی کند جان را
کسی که عاشق خاک تو باشد خوب میداند
که دنیا میشناسد با خلیج فارس ،ایران را
هزاران ریشه در این خاک باقی ماند و میماند
اگر چه باد پاییزی بیندازد درختان را
بپوشان خاک را با ابرهای آسمان رنگت
بنوشان بر کویر خشک دلها طعم ایمان را
***
لبان روزهدارم را به چشمان تو میدوزم
به شوق ربنا پر کن نگاه خشک لیوان را
اگر چه مثل شاعرهای دیگر سفرهام خالیست
به لبخند تو قاتق میکنم این لقمه نان را
«نغمه مستشار نظامی»
منبع: شهرستان ادب
نظرات