تایخ انتشار: ۱۵ فروردین ۱۳۹۴
غزلی از مرتضی حیدری آلکثیر
تقدیم به حضرت امالبنین (س)
آسمان را مچاله کرد و گریست، یاد ِمنظومۀ جوان افتاد | اشکهایش شهاب شد غلطید، و در آن سمت کهکشان افتاد | رو به تسبیح آفتاب نشست، دانهدانه غروب را نخ کرد | تو مگر تشنه نیستی پسرم؟ لب بزن، آتش از دهان افتاد
راهنوا- دیروز سالروز وفات همسر امیرالمومنین، بانو امالبنین (سلامالله علیها) بود. به همین بهانه شعر مرتضی حیدری آل کثیر، شاعر شناختهشدۀ خوزستانی برای حضرت امالبنین را میخوانید.
آسمان را مچاله کرد و گریست، یاد ِمنظومۀ جوان افتاد
اشکهایش شهاب شد غلطید، و در آن سمت کهکشان افتاد
رو به تسبیح آفتاب نشست، دانهدانه غروب را نخ کرد
تو مگر تشنه نیستی پسرم؟ لب بزن، آتش از دهان افتاد
رو به تسبیح آفتاب نشست، دانهدانه غروب را نخ کرد
تو مگر تشنه نیستی پسرم؟ لب بزن، آتش از دهان افتاد
شرح بازوی پرتوانت را، ماجرای برادرانت را
خواندم از چشم خواهرت وقتی که نگاهم به کاروان افتاد
مثل بادی که خون چکان بوزد، به تماشا گذاشتی خود را
قسمتی از تو فاش شد اما، پردهای هم در این میان افتاد
چلۀ غیرتی رها شد و تیر مملو از میل ِ برنگشتن بود
نور پاشید و ماه در قابِ تیرۀ آب خونچکان افتاد
مرگ، از ارتفاع چشمانت سرنگون شد نفسزنان در باد
خاک، دندان به لب گرفت اما پیکر تو در آسمان افتاد
منبع: شهرستان ادب
سلام من میخواستم با اقای ال کثیر صحبت کنم باید چیکارکنم؟ممنون میشم کمک کنید…یاعلی