تا که ظلم پابرجاست این مبارزه باقیست/تا تویی علمدار حضرت جمارانی
راهنوا- مسعود فریدونی، شاعر جوان، قطعه شعری با عنوان «ذوالفقار مولانا سیّد خراسانی» در رابطه با سردار قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سروده که بدین شرح است:
«ذوالفقار مولانا سیّد خراسانی»
گوش عالمی کَر شد از بلندی نامت
نقش آب تا کردی نقشه های شیطانی
این صدای آمریکاست؛ این صدای اسرائیل؛
اعتراف را بشنو هر یکی به عنوانی:
اوست مرد در سایه له کند دواعش را
دشمنان شدند از ترس لشکر هراسانی
منطقه فقط چرخد با همان سر انگشت
یک ابر دلاورمرد؛ قاسم سلیمانی
خار چشم هر ظالم، نور چشم مظلومان
بین دشمنان و دوست، تو شدید و رحمانی
تار و مار رزم تو مشرکین شرق و غرب
حربیان تکفیری؛ سلفی و اخوانی
آن سپیدْکاخی که جایگاه دجّال است
ای خلیل ویران کن بت شکن به دورانی
قلع و قمع کن قاسم خار و ریشه و خس را
داعشی و وهّابی این درخت عصیانی
…آن حرامیانی که نطفه های شیطانند
پاک کن زمینها را از وجود سفیانی
ای شجاع و باغیرت وارثی ز عاشورا
کربلا پدید آید چون شوی به میدانی
باکری و صیّادی؛ همتی و طهرانی
کاظمی و مغنیه؛ جمله ی شهیدانی
تا که ظلم پابرجاست این مبارزه باقیست
تا تویی علمدار حضرت جمارانی
بیرق صدور این انقلاب را بردار
این صدور قرآن است پس تو رحل قرآنی
دشمنان زمینگیرت در عراق و در شامات
ذوالفقار مولانا سیّد خراسانی
هر نیابتی جنگی در حوالی مرز است
با اشاره ی رهبر، سختْ پاسخ آنی
در مسیر او ثابت بر ولایتش قائم
فانی علی هستی انتهای عرفانی
کربلا ز سمت قدس تا همیشه راه ماست
تا شعیب ما باقیست در سپاه ایرانی
عشق ملّت ما نیست جز نبرد با صهیون
روز جنگ می بینند تو یک از هزارانی
روز واقعه نزدیک، بوی یار می آید
به به از یمن پیچید این شمیم روحانی
تکیه میزند بر خود کعبه ی خداوندی
ذکر حضرت ارباب مطلع سخنرانی؛
گوید ایّها العالم جدّ من حسین است و
آمدم که بستانم انتقام عطشانی
بعد از آن من و این سَر پای دلبر افتادن
کاش میشد این صحنه ایستگاه پایانی
قطره قطرهی خونم در هوای تو جاریست
پس قدم قدم تا مرگ میروم به آسانی
عهد ماست بر خون و، حرف ماست جانبازی
تشنه ی شهادت را ساقیِ حسین بانی
*****
مرگ نزد قاسم ها از عسل چو شیرین تر
روضه را همین تشبیه بُرد سمت جانانی
دِین مجتبایی را بر عمو ادا کرد و
این امانت آخر شد؛ جانفدا و قربانی
آنچنانکه در میدان سیزده تن افتاده
بسکه نیزه ها خوردند پیکر پریشانی
بعد هم نشد دیری آن عمو به صحرا ماند
خاکها به لب خواندند روضه های عریانی؛
تا سه روز بر خاک داغ کربلا ماندی
کوفیان ادا کردند خوب رسم مهمانی!
تا سه روز بر خاک گرم مهر خوابیدی
خاکها کفن بودند بر تنی بیابانی..
مسعود فریدونی – نوشته شده در رمضان 94
منبع: خبرگزاری تسنیم
نظرات