بالهایت سوخته بود اما تا اوج آسمانها پرکشیدی…
راهنوا- پیرو حادثه دلخراش صبح روز گذشته و فداکاری مردان باغیرت آتشنشان «راهنوا» از همه اهالی شعر و موسیقی دعوت میکند تا در این لحظات سخت در کنار مردم باشند.
در ادامه میتوانید بخشی از واکنش اهالی شعر و موسیقی نسبت به این حادثه را در راهنوا مشاهده نمایید.
طلوع ناگهان ها, زیر آوار
غروب قهرمان ها , زیر آوار
کماکان می تپد با عشق مردم
دل آتشنشان ها زیر آوار
میلاد عرفانپور
***
هفته پیش بود که مرخصی گرفت
هفته پیش بود که اضافه کار رسید
اومدن دوتایی تو همین پاساژ
کت و شلوار دومادیشو خرید
هفته پیش بود که دوتایی اومدن
آینه شمدونشون رو دیدن
قیمت لباس عروس گرفتن و
دوتایی قدم زدن…خندیدن
قول دادن بهم دیگه که هیچ چیزی
نذارن عشقشونو خراب کنه
دوتایی برن پیش سدکاظم
اسم بچه شونو انتخاب کنه
دیشب اما بعد حرف و شب بخیر
از دلش گذشت شاید نبینمش…
شاید این دفعه ی آخری باشه
که بتونم یه پیام بدم بهش
صب تا حالا دل زن عاشوراس
خبرا یکی یکی میباره
خبر شعله و دود و خاکه
خبر جهنم آواره
باقی ماجرا رو می دونین
جگر منم مثه سرب مذاب
داره می جوشه دلم تو دلهره
داره میسوزه سرم از التهاب
تو هجوم غصه و دلشوره
تلفون خانومش زنگ می خوره
اشکاشو پاک میکنه … صدا میگه :
خانومی سفره ی عقدت حاضره …
«حامد عسکری»
***
سوختی تا خانه ما را نسوزاند غمی
بر مزارت اشکهای عاشقان فانوس هاست
زیستی در شعله ها و پر زدی با شعله ها
زندگی با مرگ، شرح غیرت ققنوس هاست
علیمحمد مودب
***
جان بر کف و دل میان آتش داری
چون آتش خاطری مشوش داری
در قحطی غیرت آبروی شهری
بگذر که تبار از سیاوش داری
محمدرضا وحیدزاده
***
زیر آواری و من در زیر آوار غمت
دل پریشان مانده ام از سرنوشت مبهمت
کاش آتش سرد می شد مثل ابراهیم تا
من نبودم اینچنین در گیر و دار ماتمت
ابرهای بغض من بی وقفه باران میشود
اشکهای من نخواهد بود اما مرهمت…
اُف بر این آتش که بوسیده ست دستان تو را
ریخته خاکستری بر گیسوان درهمت
شعله ی عشق وطن آتش نشانت کرده بود
دست های سرخ آتش عاقبت شد محرمت
رد پایت بر صراط عشق بازی حک شده
من تو را انسان بنامم یا فرشته خوانمت؟!
گرچه رفتی مرد های مثل تو کم نیستند
بر زمین هرگز نمی افتد شکوه پرچمت
سیده سارا شفیعی
زهرا هدایتی
مهدیه انتظاریان
بشرى صاحبی
***
قلب تمام شهر میسوزد
از ماندنت در زیر آن آوار
طاقت بیار ای قهرمان ای مرد
آوار از روی دلت بردار
ققنوسی و بال و پرت هم سوخت
اما بمان و پر بگیر آری
تو در میان مردم این شهر
چندین نگاه منتظر داری
رفتند چندین تن ز یارانت
پر زد میان شعله جان هاشان
ماتم گرفته کل این دنیا
آتش گرفته قلب یک ایران
ما منتظر هستیم تا اخر
دست تو و دست خدا ای مرد
تو قهرمان کل دنیایی
سالم بمان و پیشمان برگرد…
زهرا رحیمی نصرآبادی
***
در آتش سوختی و ساختی افسانهای دیگر
میان شعلهای دیگر، شدی پروانهای دیگر
«بسوزیم و بسازیم»، این قرارِ قصه بود، اما
تو میسوزی و میسازند خانها، خانهای دیگر
دوباره اشک میباریم و میآید به گوش از دور
صدای جغدها این بار از ویرانهای دیگر
سخنها، نوشداروهای بعد از مرگ سهرابند
بیاید کاش تدبیری کُند، فرزانهای دیگر
اگر دیدی، به عاقلها بگو که چارهای باید
که در این چاه، سنگ انداخته، دیوانهای دیگر
من از بیگانگان نالیدهام اما بگو این زخم،
از آنِ آشنایی بود یا بیگانهای دیگر؟
کبوتر سوخت، شاید تا رسد سودی به صیادی
که اینجا دامِ دیگر پهن کرد و دانهای دیگر
کمی ای کاش انسانتر شویم، ای کاش برخیزیم
از این آوارها، با غیرت مردانهای دیگر
من امشب معنیت را ای پدر! احساس کردم که
نمییابم برای اشکهایم شانهای، دیگر
شهیدی؛ شعلهها این را شهادت دادهاند، ای مرد!
تو از آتش به جنت میرسی، … پروانهای، دیگر
قاسم صرافان
منبع: اختصاصی «راهنوا»
نظرات